اسم وانشات : strange boyژانر = حاصل رول - اسمات - تاریخی - امگاورس
Han : ESTP 8w7
Leeknow : ENFJ 5w4__________________________________________
Han:
ندیمه های قصر یه گوشه ایستاده بودن و تنها پیشکار شاهزاده همراه ۴ محافظ جلوی در ایستاده بودن.
اول سمت دوتا محافظ رفتم و با ضربه زدن به گیج گاهشون بیهوششون کردم و دو نگهبان بعدی رو هم گردنشو رو پیچوندم تا اینکه روی زمین افتادن.
پیشکار طوری ایستاده بود که انگار بیداره اما خب اگه بیدار بود با سر و صدای کوچیکی که اومده بود حتما برمیگشت، اما خب ایستاده خواب بود و کار منو آسون تر میکرد.
با انتهای شمشیرم محکم به گردنش کوبیدم تا بدنش برای چند دقیقه فلج بشه تا کارم رو انجام بدم و برمLeeknow:
با شنیدن صداهای عجیبی پلکامو باز کردم.
انگار صدای ضرب شمشیر از بیرون میومد ولی ازون عجیب تر رایحه ای بود که احساس میکردم.
رایحه ضعیف یه امگا و این برام عادی نبود.
پلکامو بستم و منتظر شدم ببینم کی قراره اینطوری با خشونت سراغم بیاد.Han:
پشت در کشویی ایستادم و اروم بازش کردم.
شاهزاده آروم روی تخت خواب خوابیده بود و تنها کاری که باید میکردم کشتنش بود و تموم.
شمشیرم رو از قلافش بیرون گشیدم و آروم داخل اتاقک شدم.
به محض اینکه چند قدمیش رسیدم؛ بوی عجیبی رو شنیدم.
بوی یه آلفا؟ اصلا همچین چیزی ممکن بود؟Leeknow:
به محض شنیدن در اومدن شمشیر از غلاف و نزدیک شدن اون فرد پریدم و توی یه حرکت شمشیرو از توی دست اون فرد گرفتم و از پشت توی بغلم کشیدمش و شمشیرو روی رگ گردنش فیکس کردم:
-تو کی هستی؟Han:
نفسمتوی سینه حبس شد.
شاید قبول کردن اینکه شاهزاده یه آلفا برام قابل درک بود
ولی اینکه بابت سر و صدا بیدار شده بود اجازه تحلیل موقعیت رو بهم نمیداد.
تنها کاری که تونستم بکنم، این بود که دستام رو روی تیغه شمشیر بذارم تا از خراشیده شدن گلوم جلوگیری کنمLeeknow:
دستمو روی شکمش گذاشتمو به خودم چسبوندمش :
-حرف میزنی یا قصد داری همینجا بمیری؟Han:
بابت خرابکاری که کرده بودم قطعا جونم رو از دست میدادم.
قطعا از پس یه آلفا برنمیومدم، حالا اون آلفا شاهزاده بود.
سرمو به گردنش نزدیک تر کردم تا از فشار تیغه دور تر بشم اما درست همون لحظه متوجه عطر خاص اون آلفا بشمLeeknow:
لبمو به گوشش چسبوندم و توی همون فاصله لب زدم:
- پس میخوای سکوت داری؟تو امگایی؟ با شمشیر بالای سر من چه غلطی میکنی؟ جوابمو بده
قسمت اخر حرفمو با داد گفتمHan:
با دادی که کشید به خودم لرزیدم و تنها چیزی که از زبونم بیرون اومد "من امگاعم" بودLeeknow:
شمشیرو از گردنش فاصله دادم و اونو به سمت مخالف هلش دادم طوری که به دیوار بچسبه و در حالی که دوباره با شمشیرش گارد میگرفتم گفتم:
-خب؟ اینجا بالای سر من چیکار میکنی؟
YOU ARE READING
stray kids oneshot🔞
Fanfictionوانشات از کاپل های مختلف استری کیدز بعضی قسمتا خیلی سمین که از اولش میتونیدبفهمید کدومان و اینا بیشتر جنبه خنده دارن ژانر داستانا اول هر قسمت نوشته میشه کاپل هر داستان رو سر تیتره اون قسمته فرد تاپ اسمش اول نوشته میشه