شروع با شعرش
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان استگر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان استآبي كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان استاز روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان استدردا و ديغا كه در اين بازي خونين
بازيچه ي ايام دل آدميان استاي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان استاز داد و وداد آن همه گفتند و نكردند
يا رب چقدر فاصله ي دست و زبان استخون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان استاز راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان استقلم اول زمانی خورد که فهمیدم، خیلی اوقات ادم ها بی وفا تر از آنی هستن که می نمایند، آدمهایی که گرچه وانمود به بودن میکنند اما نیستند.
مثل درد فانتومی،
نمیدونم میدونید درد فانتومی چیه
ادمایی که یک اندامشون رو از دست دادن گاهی اوقات در اون اندام نداشته احساس درد میکنن، در واقع اون اندام وجود نداره ولی دردش هست. وجود بعضی ادمها هم مثل درد فانتومی میمونه، دردشون هست اما خودشون نیستن، بی وفان میرن
حرفاشون شبیهشون نیستن، اثراتشون رو میذارن ولی حواسشون نیست دارن چیکار میکنن.
از داد وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چقدر فاصله دست و زبان است.به قلم نوشتند آنچه خواستند را
اما نشد و نکردند آنچه باید را
دردیست پنهان درون سینه ها به انتظار
لاکن نفهمیدن آنچه باید را ...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Tear of A pen
Contoقصه گریان بودن قلم ها دست کمی از گریان بودن چشمان نخواهد داشت، قلم هایی که حرف های بزرگی داشتند، قلم هایی که جای چشمان گریستن، قلم هایی که از داغ حرف زدند، قلم هایی که حکم کردند، قلم هایی که دل شکستن، قلم هایی که دل به دست آوردن، قلم هایی که نجات بخ...