🐱(rose) 🐿

235 19 2
                                    

گل های رزی که چیده بود رو برداشت.........

شاید مین یونگی بهش بدی کرده باشه
دوستش نداشته باشه ولی هوسوک همیشه
اونو توی قلبش داشت ادم قلبه شو
به کسی که دوست داره بده دیگه نمیشه پس گرفت
پس هوسوک هم نمیخواست اینکارو کنه
مین یونگی دوستش نداشت اما
هوسوک اونو خیلی دوست داشت جوری
که بخاطرش رفیقا و خانواده شو ول کرد
عشق با ادم کاری میکنی که هیچکس و
جز اون نبینی و هیچکس برات ارزش نداشته باشه
جوری که همه رو بخاطرش ول کنی
ولی این در صورتی اتفاق میوفته که طرف هم
دوست داشته باشه و برات با ارزش باشه............

هوسوک اشتباه بزرگی کرد
فکر کرد یونگی دوستش داره ولی اشتباه میکرد
همه اشتباه میکنن زندگی بدون اشتباه نمیگذره....

یه لبخند تلخی زد
گل ها رو برد به اتاق یونگی...........

و بعد یونگی با گفتن"بیا تو" داخل شد
و با لبخند به سمت یونگیه رفت
و گل هارو سمته یونگی گرفت یونگی سرشو بالا
اورد و با دیدن گل های رزه توی دست هوسوک
نیشخندی زد
هوسوک با لبخندی که همیشه تو لبش بود
گف"این گلارو برای تو چیدم" یونگی از جاش بلند شد
و گفت"واسه من" هوسوک سری تکون داد و
یونگی گلی که توی دست هوسوک بود و گرفت...........

هوسوک خوشحال بود ولی بعد لبخند
از رو لبش ماسید یونگی گل هایی که از هوسوک
گرفت رو پرت کرده بود تو سطل اشغالیه
کنار میزش..........

یونگی با غضبت گفت" فکر کردی با گل آوردن
یا کارایه چرت و پرت من عاشقت میشم
من هیچوقت دوست نداشتم
پس با کارات نظرمو عوض نمیکنی برو بیرون"

هوسوک سعی کرد گریه شو کنترل کنه
و بعد بدو بدو از اون اتاق بیرون اومد
و رفت سمته باغچه هاش گل هایی که میکاشت
واسه هر ناامیدی از طرف یونگی بود
و الان باغ پر بود کم جای خالی داشت شاید فکر کنن
دیوونه باشه ولی اون عاشقه، عاشقه کسی که
عاشقش نیست و این میتونه تورو دیوونه کنه
و باعث شه دست به هرکاری بزنی...........

رفت و دونه گل رز رو برداشت
اون گل رز رو خیلی دوست داشت
و بیشتر باغچه اش پر از گل رز بود تا گل های دیگه
بعد کاشتن چند تا گل رز و اب دادن به اونا
به یاد حرف یونگی افتاد
"من تاحالا دوست نداشتم"
"با این کارا نظرم عوض نمیشه "
هوسوک کاملا ناامید شده بود..........

انگار باید واقعا جا بزنه با اینکه جا زدن اصلا تو کارش نبود
ولی نمیتونه اینطوری ادامه بده وقتی یونگی دوستش نداره
اون 2 سال دوستش داشت ولی یونگی حتی یه نیم
نگاهم بهش نمیکرد تازه باهاش تو یه سفره نمیشست
با فکر کاری که میخواد کنه رفت تو اتاقش............

یه کاغذ و یه قلم برداشت و شروع
به نوشتن کرد
"سلام مین یونگی اگه داری اینو میخونی
یعنی من نیستم متاسفم بخاطر اذیت کردنت
دلم خیلی برات تنگ میشه بدون من همیشه
عاشقت هستم چه مرده چه زنده
بعد از رفتنم
شاید راحت تر باشی همیشه بودن من
اذیتت میکرد و من اینو قبول نمیکردم
ولی الان قبول دارم و میخوام راحتت کنم
متاسفم که عاشقت شدم
دوست دارم مین یونگی
از طرف هوسوک"

کاغذو کنار میزش گذاشت و بدون اینکه کسی متوجه بشه
رفت بیرون .....

الان روی پل بود، پلی که برای اولین بار یونایتد رو اونجا دیدو عاشقش شد و بونگی به خاطر انتقام نزدیکش شد
و هوسوک اصلا متوجه نشد چون کور بود، اره ادم عاشق باشه کور میشه......

"پدرو مادر، ته یونگ، جونگ کوک، تهیونگ ببخشید که به حرفاتون گوش ندادم و عجولانه تصمیم گرفتم من واقعا عاشق بودم و میتونم فقط بگم متاسفم "

و قبل از پریدن زمزمه کرد"دوستتون دارم "

یونگی منتظر بود تا هوسوک با گل رز بیاد تو اتاقش تا اذیتش کنه............

فکر نکنین عاشقشه نه اون فقط از اذیت کردن لذت میبره.......
کاری که همه باهات انجام میدن اذیت و ناامید.......

دو دقیقه...... پنج دقیقه...... ده دقیقه...... خبری از هوسوک نبود..........

نگاهی به سطل اشغالش کرد....... فندک و برداشت و انداخت تو سطل اشغال و به گلی که داشت اتیش میگرفت نیشخند زد..........

ادما ها هم مثل گلان اولش رنگ و بو و ظاهر خوبی دارن ولی بعد پژمرده میشن و خوده واقعیشونو نشونت میدن چیزی که تو نتونستی ببینی چون عاشقش بودیو بهش اعتماد داشتی.........

یونگی حوصلش سر رفته بود کنترلو برداشت و کانالارو عوض میکرد که چشمش به یه کانال خورد و ترجیع داد اخبار ببینه...........

"دوربینای تصویر پسریو گرفتن که خودشو از پل پرت کرد پلی که خیلی ها در اونجا خودکشی کردن ار همینجا به تموم خانوادش تسلیت میگم امیدوارم جات امن باشه "

یونگی باورش نمیشد عکسه هوسوک و نشون دادن پس بدو بدو به سمته اتاقش رفت و درو باز کرد با ندیدنش خیلی نگران شد سرشو تو اتاق چرخوند و کاغذه رو میز نظرشو جل کرد به سمته کاغذ و رفت بازش کرد...........

با هر جمله یه قطره اشک میریخت اون میخواست از پدره هوسوک بخاطر اینکه به مادرش تجاوز کرده بگیره ولی نمیدونست چجوری و با نقطه ضعفش یعنی هوسوک این انتقامو گرفت ولی حواسش نبود چه کارایی با هوسوک کرده............

جسد هوسوک پیدا شد و الان پیش قبرشه......

یونگب شروع به حرف زدن کرد:
"متاسفم انتقام کورم کرده بود واقعا متاسفم میدونم الان خیلی ازم متنفری منم از خودم متنفرم نمیدونم چجوری دلم اومد اونکارارو باتو کنم تازه فهمیدم عاشقتم نمیخواستم اینطوری بشه کاش بازم تورو داشتم کاش الان کنارم بودی و کلی کاش های دیگه بهت قول میدم هوسوک...... بهت قول میدم تو دنیای بعدی پیدات میکنم و هیچوقت بهت اسیب نمیزنم اینو بهت قول میدم از هر راهی که شده پیدات میکنم
ما باز هم همو ملاقات میکنیم عاشقتم و اینکه خوب بخوابی فرشته کوچولو من"

گل رز رو گذاشت رو قبره هوسوک قطره اشکشو پاک کرد
و از اونجا رفت..........

لطفا اول از کاری که میخوایین کنین مطمئن شین که به اون اسیب نمیزنه شاید شما متوجه اسیبی که بهش میزنین نشینو حسش نکنین ولی اون حسش میکنه و این کارت میتونه اونو به سمته هرچیزی بکشونه............
______________________________________________
خب با یه فیک غمگین اومدم
امیدوارم لذت ببرین و میخوام این فیکون بعدا ادامه بعدم و الان یه توضیح بدم
ژانرش:دنیای موازی، اسمات، درام، عاشقانه، هپی اند
و کاپلاش هم:کوکوی، سپ هستش از الان اینارو میگم
و همین لطفا از این فیک حمایت کنین

btsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang