سمیه:وای آرمیتا بیخیال عکسای لوییو گاییدی
آرمیتا:تو ازعشق چی میدونی اخهمانیا:به نظر من تا گوشیو نجوییده بیاین بریم سایمون
کونمون میزاره
نگار:وای سایمون بدویین
سریع لباس میپوشیم و به سمت دانشگاه میریم نگار جلو میره و در میزنه:ببخشید استاد سایمون یه مشکلی پیش اومد معذرت میخام
ودفاک گرل چرا انقدر با ناز حرف میزد این دختر قبل اینکه حرف دیگه ای بزنه هلش دادم اونور و تا اومدم حرفی بزنم چشمام به اون چشمای قهوه ای خورد و اونم با چشمای قهوه ای مایل به سبزش بهم نگاه کرد سریع خودم و جمع و جور میکنم و مثل همیشه مغرور میگم :ببخشید استاد سایمون کجان؟
صدایی از پشت سر باعث شد بشاشم به خودم به سمت اون مردک کله فیس تخمی برگشتیم که دقیقا سینه سپر نگار بود چرا لپای نگار انقدر قرمز شده بود؟
نکنه؟
وای نه استاد سایمون زن و بچه داره نمیتونه عاشق اون بشه :معرفی میکنم عضو جدید واندایرکشن شما دخترا از این به بعد با این گروه کار میکنین اوکی شد؟ویت چی؟ به اعضای گروه نگاه کردم حضرت سایمون اینجا حرمسرا راه انداخته بود.ماشلله یکی از یکی داف تر جون این پسره چه چشمایی داره حضرت سایمون جلو اومد و به پسری چه چشمای سبز داشت اشاره کرد: ایشون لویی تاملینسون هستن
اوه جیزز مادافاکین سویت چه جیگریه
به یه پسر مو بوری. اشاره کرد ایشون نایل هوران
و اینم هری استیل
و اون پسر هم لیام پینه
باهم دیگه روی کار جدیدتون کار کنین من بر میگردم نگار تو هم با من میای تو اتاق باهات یه کارایی دارم
لیام بهم نگاه کرد ابرومو بالا دادم و فیس این باکلاسا رو گرفتم :معرفی نمیکنید؟
موجی به موهام دادم و گفتم سمیه هستم خوشبختم جناب پین
پین رو بالحنی تمسخر امیز گفتم لیام جلو اومد و دستم رو بوسید
پشمام چقدر یه مرد میتونه جنتلنمن باشه به هر حال بهش رو ندادم و چشمانم را در کاسه چرخاندم هی هی این لویی همون لویی نبود که آرمیتا عاشقشش بود؟ چرا خودش بود وایی یعنی میتونن بهم برسن؟بعد این همه سال که ارمیتا کون خودشو پاره کرد یه نوتیص بگیره الان داره باهاش کار میکنه؟ اصلا چجوری هنوز زندس؟ ارمیتا با قدمی لرزان به سمت لویی جلو رفت صورتش از خجالت قرمز شده بود دست لرزانش را جلو برد و در دستان ارامش بخش لویی گذاشت تپش قلب ارمیتا بالا رفته بود:س سلام من ارمیتام
لویی ابرویی بالا انداخت منتظر بودم حرفی بزند که مشت محکمی بر دهانش بزنم هیچکس حق نداشت دختر کوچولوی من ارمیتا رو اذیت کنه :خوشبختم بانوی مناوه نه خب از چیزی که فکر میکردم کصکلاس ترن جون ناگهان با صدای عربده ای اومد با پشمای ریخته به سمت مانیا برگشتیم هری جلوی دماغشو گرفته بود و مانیا دستشو:فاک مادفاکین این دماغه یا اهن
با چشمانی اندازه کاسه پرسیدم:چیکار کردی مانیا
مانیا شانه هایش را بالا انداخت و با بی خیالی
گفت :میخاست دستمو ببوسه من تحمل این چصکلاس بازیا رو ندارم
ناگهان صدای خخخخ اومد دوباره به سمت صدا برگشتم این صدا اگزوز ماشین بود یا خنده، چی؟ نوربخش ؟نه این بار نه چادرشو مرتب کرد و جلو اومد و با اون صدای مضخرف تو گوشیش گفت :میبینم جلو زدین ولی نگران نباشین
به سمت لیام رفت و یقشو کشید به سمت خودش :به زودی هرچیزی که داری مال من میشه سمیه
دندون هامو فشار دادم و لبخندی مضحک زدم:پس تا اون موقع برو غذا بخور که انقدر خایهمال سایمون نباشی خانوم نوربخش
نمیدونم چرا انقدر حساس شدم به لیام دست زد اه اصلا به من چه از لیام جداش کردم و به سمت در هلش دادم دقیقا همون موقع سایمون در حالی که زیپ تنبونش رو میبست
وارد اتاق شد و نوربخش افتاد و از تنبون سایمون کشید و شلوارش اومد پایین و ما اون چیزی که نباید میدیدین رو دیدیم سالار سایمون ماشالله چشم نخوره چه کوچیکه وا این بادمجون هم نیست چه برسه سالار سایمون سرخ شده دنده عقب گرفت و با کونی بدون شلوار به مدیریت برگشت و همون موقع نگار در حالی که داشت چیزی رو از کنار لبش پاک میکرد اومد و سلامی با خجالت داد کصکش من میدونم تو انقدر خجالتی نیستی و همه رو میگایی دوباره صدای اون اگزوز ماشین اومد و نوربخش بلند شد و به سمتم حمله کرد: دختره مستهجن خراب همش تقصیر توعه
تا اومدم دفاع کنم لیام اومد جلومو دستم خورد در کونش اوا جون چه کون نرمی داره خاستم دوباره دست بزنم که با صدای اون نوربخش بیخیال شدم :مادرتو به عزا میشونم
مانیا جلو رفت و گفت :اوکی ولی خودت اینکه خودت ریدی و خوردیش تقصیر ما نیستهری از اونور کصخنده میزد حس میکردم روز اول خیلی تحقیر شدم همش هم بخاطر اون نوربخش حالا چجوری تو چشمای لیام نگاه کنم ؟ نوربخش رفت و لیام به سمتم برگشت دستامو گره زدم و با لحن خجالتی که مال عمم بود برای خر کردنش استفاده کردم گفتم :من واقعا مع...
نزاشت کصی که داشتم میگفتمو کامل کنم و منو توی اغوشش کشید بوی لیمو میداد کیرم دهنت مرد از همه عطر لیمو اخه؟گاییدم سلیقتو خودمو از تو بغلش کشیدم بیرون تا قبل از اینکه با بوی لیمو به فاک برم ارمیتا تند تند از لویی عکس میگرفت...