❦︎part 3❦︎

2 2 0
                                    

شب شام با اعضای واندی داریم

و رفت تو اتاق منم شونه هامو بالا انداختم و به سمت اتاق رفتم عکس لویی که رو که چاپ کرده بودم به کمدم زدم عالی شد یهو در کمد باز میشه شت قضیه چیه یه نگاهی به داخل کمد انداختم یهو یکی از پشت منو هل داد و توی کمد انداخت در کمد قفل شد کصخنده میزدم که بیام بیرون ناگهان دستی دور گردنم حلقه زد و منو خفه کرد و به فاک عظم رفتم...

از زبان سمیه:

نگار زندگیش فوق تخمیه فقط میخواد چس کلاس بیاد که اره ما خیلی باکلاس و خفنیم هیچ مشکلی نداریم وگرنه ریده
پوفی میکشم با اون چیزی که لیام گفته بود قلبم یه  جوری شد صداش تو گوشم میپیچه:چشمات  دریایی است که در ان غرقم

من بهش نیاز نداشتم ولی اون با قلبم بازی کرد تاوانشو پس میدی لیام لیمو پین برای انتقام باید بهترین لباسی که داشتمو میپوشیدم برای شب یه دکلته چسب کوتاه قرمز که به زور روی کونم واستاده بود رو پوشیدم رژ قرمزی به رنگ خون زدم  و جوراب شلواری مشکی راه راهی پوشیدم موهای مشکی لختم رو باز کردم و روی شونم انداختم نه شبیه کصخلا شدم با یه کش اونو بالای بالا بستم موهامو سر درد نشم صلوات خب بزار برم ببینم بقیه چیکار کردن چی پوشیدن به سمت اتاق مانیا میرم درو عین شتر باز میکنم مانیا همینطور ولو روی تخت بود و بسته های چیپس دورش و اتاقو به گا داده بود کفش قرمز پاشه بلندمو در میارم میزنم در کونش:پاشو دختره وقت نداریم بدو

مانیا یه فاکی نشون داد و پاشد هودیشو عوض کنه گفتم:تا وقته میرم یه سر ارمیتا بزنم

به سمت اتاق ارمیتا رفتم و باز هم عین شتر درو باز کردم:دلااام لاوم بگو که تو اماده...

با دهن باز نگاش کردم ارمیتا با بوت بلند  مشکی و تاپ مشکی و سویشترت مشکی و اون پوست رنگ پریدش خیلی جذاب شده ولی این اصلا مناسب یه قرار شام کاری نبود که یهو کلشو داد عقب کصخنده زد با ترس رفتم عقب من میترسم این چش شده با چشمانی از حدقه در اومده به سمتم اومد که در باز شد و کله ی ارمیتا خورد تو دیوار   چند دقیقه هیچی نگفت دردش نیومد مانیا بجای اینکه عذر خواهی کنه فحشش داد :کصخل پشت در جای ایستادنه اخه؟ جمع کنین بریم گشنم

ارمیتا هیچی نکفت و از اتاق خارج شد :هی ناراحت شد؟

سمیه:فکر نکنم بهتره بریم میخام دهن لیامو اسفالت کنم

توی ماشینی که مال ارمیتا بود نشستیم برخلاف همیشه که مارو با اهنگای لویی میگایید اهنگ اکسمه از اکتاو گداشت
منو مانیا نگاهی بهم کردیم با لویی کات کرده بود؟

ودفاک من همیشه این کصشعرا رو گوش میدادم پشمام  گوشی ارمیتا زنگ زد به صفحش نگاه کردم لویی بود ولی توجهی بهش نکرد با تردید گفتم:عا نمیخای جواب بدی ارمیتا؟ فکر کنم لوییه

ارمیتا خیلی خاش ابروشو بالا انداخت و سیس هما گرفت و کفت:ادمای خفن و گنگ دیر جواب میدن بیب در ظمن دیگه بهم نگو ارمیتا ارمیتا خزه از الان من ارمینام اوکی؟

مای فاکینگ پشم چی به سر اون ارمیتا اومد؟
بدون حرف اضافه برگشتم عقب و تو صندلی فرو رفتم به درک هرچه بادا باد رفتم توییتر همه ی فنا داشتن میگفتن که لیام عاشق شده ؟سمیام چیه دیگه و هزار جور داستان سرایی دیگه  با خوندن توییتاشون عصبی شدم که چشمم خورد به ترند های اول جهانی  ترند اول somiam و ترند دوم new1D همش تقصیر لیامه اه تو فکر هزار جور نوع قتل بودم که با صدای ارمیتا یا همون ارمینای جدید از افکارم بیرون اومدم اومدم در ماشینو باز کنم که یهو دستی قدرتمند و پر مو با تتو دشتشو اورد جلو چشمم جون چه ه/ا/ت از دست کمک گرفتم و اومدم بیرون مثلا من خودم چلاغم تا سرمو بالا اوردم که لبخند بزنم بهش لبخندم ماسید این لیام بود؟ویت اوف چه عطری زده دیگه بوی لیمو نمیداد تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم و فاصله ی لبامون کمتر از دو  میلی متر بود چرا نمیتونستم خودمو بکشم عقب لعنتی اون بوی عطر و اون چشمای قهوه ای مایل به سبز کم کم فاصله ی بین ل/ب/ا/مون داشت کم میشد که سایمون کصکش اومد  سریع از هم فاصله گرفتیم قلبم داشت میومد تو حلقم دست لیام نوازش گونه روی گودی کمرم بود لعنتی خودمو جلو میکشم که دست برداره اما نتونستم تا اینکه رفتیم داخل رستوران اما بازم دستش رو بر نمیداشت لعنتی حیف تو مکان عمومی بودیم میدونستم چجوری حالیت کنم بازم مثل همیشه نگار هم اونحا بود به میزو انتخاب کردیمو نشستیم لیام صندلیمو عقب کشید که بشینم اما برای اینکه کیرش کنم رفتم یه صندلی دیگه که لویی صندلیمو کشید عقب و با کون خوردم زمین صورتم سرخ شد از خجالت انتظار داشتم لیام بهم بخنده اما دوباره دست قدرتمند و تنومندش رو جلو اورد و خاست کمکم کنه شاید نباید انقدر سخت میگرفتم بهش دستشو گرفتمو نشستم سایمون چند تا ورقه انداخت‌جلومون و گفت :امضا کنین برای کارکردن

با تعجب پرسیدم :چرا به نگار دادین اونکه جزو بند ما نیست

سایمون:سرت تو کون خودت اون  یه جور دیگه باهامون کار و همکاری میکنه

وقتی امضا کردن برگه ها تموم شد لویی گفت :فکر نمیکردم شما انقدر باحال باشین البته یکم قضاوتتون کردم ولی خب کلا بچه های کولی هستین

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 25, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

☾︎𝐟𝐨𝐫𝐛𝐢𝐝𝐞𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞☽︎Where stories live. Discover now