دستش رو زیر پیرهن لیسا برد و توی گوشش زمزمه کرد:
-فقط بیست و هفت دقیقه دیگه وقت داریم.
لیسا خندید و لبهاشو روی لبهای جنی که روش خیمه زده بود گذاشت.
جنی دکمه های یونیفرم نظامی لیسا رو باز کرد و دستش رو از زیر تاپ سفیدش به سینه های نرمش رسوند.
-این یونیفرم لعنتی خیلی بهت میاد.
لیسا بین لبهای جنی آه کشید و سراغ کمربند جنی رفت.
ولی انگشتهای جنی قبل از لیسا کارشون رو شروع کرده بودن.
ریتم نفسهای لیسا که تندتر شدن جنی لبهاشو رو رها کرد و به سمت شلوارش رفت.
دکمه شلوارش رو باز کرد و تا وسط ساق پاش پایین کشیدش.
بی توجه به زبری بوت های لیسا, پهلوهاشو به پاهاش تکیه داد و زبونش رو روی عضوش کشید.
لیسا ناخودآگاه دستش رو بین موهای جنی فرو برد و ناله بلندی از دهنش خارج شد.
جنی لبخند زد و با زبونش بدن لیسا رو چشید.
صدای ناله های لیسا که بلندتر شد زبونش رو از روی عضوش به سمت شکمش کشید و بعد دوباره به گردن و لبهاش رسید.
با انگشتش به نوازش عضو لیسا مشغول شد . فشار دست لیسا رو روی بازوش راهنماش بود. فشار دستش که بیشتر شد جنی هم حرکت دستش رو سریعتر کرد و بعد لیسا با لرزش کوچیکی زیر بدن جنی به اوج رسید.
لیسا لاله گوش جنی رو بوسید, دستش رو سمت شلوار جنی برد. دکمه شلوارش رو باز کرد و بدون پایین کشیدن شلوارش دستشو توی لباس زیرش برد و روی عضوش کشید.
انگشتهای ظریفش ماهرانه عضو جنی رو نوازش و صدای ناله هاشو رو بلندتر میکردن.
دست دیگه اش موهای بسته شده جنی رو نوازش میکرد و پوست گردنش با گرمای نفس های تند جنی قلقلک میشد.
میدونست جنی چی دوست داره, پس دستشو از موهاش جدا کرد و انگشت هاش رو به تحریک کننده ترین شکل ممکن بین لبهاش گذاشت و خیسشون کرد.
جنی خندید.
-داری دیوونم میکنی.
بعد لیسا انگشتش رو آروم وارد جنی کرد و با شنیدن ناله جنی لبخند زد.
جنی بدنش رو از روی لیسا بلند کرد و روی انگشتش نشست.
حرکت باسنش رو با حرکت انگشت لیسا هماهنگ کرد و بعد با صدای ناله خفه و کوتاهی به اوج رسید.******
توی یه اتاق نیمه تاریک, روی مبل چرم مشکی, توی مدار سی و هشت درجه شمالی, وسط یه پایگاه نظامی لب مرز دو کره, توی بغل هم دراز کشیده بودن.
آروم بودن و راضی.
جنی دوباره زبونش رو روی چونه لیسا کشید.
-راند دوم؟
صدای خنده لیسا بین صدای آژیر اعلام وضعیت قرمز گم شد.
جنی با عجله بلند شد و شلوارش رو پوشید.
دکمه شلوارش رو بست.
برای مرتب کردن موهاش وقتی نداشت.
لیسا با نگرانی تاپش رو پایین کشید و دکمه های پیراهنش رو بست.
-دوباره حمله کردن.
جنی پیراهنش رو زیر شلوارش زد و پیشونی لیسا رو بوسید.
-دوستت دارم. مراقب خودت باش تا برگردم.
لیسا بغض کرد و بازوی جنی رو بین انگشتهای کشیده اش گرفت.
نگاهشون به هم گره خورد و بعد همه چیز آروم شد. صدای آژیر شنیده نمیشد و انگار یه نفر زمان رو برای این دونفر, زیر نور کم اتاق نگه داشته بود.
لیسا به چشمهای جنی زل زده بود, هیچ کلمه ای نمیتونست احساساتش رو بیان کنه.
میخواست بگه نرو.
میخواست بگه بمون.
میخواست بگه مراقب خودت باش.
میخواست بگه بیا باهم از این وضعیت فرار کنیم.
میخواست بگه لعنت به کشور و امنیت.
ولی همه کلماتش اشک شدن و از چشمش چکیدن.
جنی لبخند کوچیکی زد و دستش رو دور بدن لیسا حلقه کرد.
جنی لیسا رو میشنید, همیشه همینطور بود.
-من میتونم بشنومت, حتی وقتی حرفی نمیزنی. میتونم ببینمت, حتی وقتی پیش من نیستی.
لازم نبود لیسا چیزی که میخواد رو به زبون بیاره, جنی در هر صورت متوجهش میشد.
-من نمیمیرم لا لیسا. مرگ یه چیز شخصیه, نمیخوام با این همه آدم تقسیمش کنم.
کمی از لیسا فاصله گرفت و پیشونیشو نرم و آروم بوسید.
-دوستت دارم لی لی. دوستت دارم, اونقدر زیاد که حتی نمیتونی تصورش کنی.
و بعد, توی نورهای قرمز چشمک زن ته راهرو, ناپدید شد.
لیسا اشکهای روی صروتش رو پاک کرد و موهاشو مرتب کرد.
به سمت دفتر مرکزی رفت. زانوهاش میلرزید و چشمهاش سیاهی میرفت.
توی اتاق پر از سیستم و نیرو, کنار سهون پشت میزش نشست و مشغول بررسی وضعیت قرمز منطقه مرزی بین دو کره شد.
سهون چشمش رو از سیستم گرفت و دستش رو روی دستهای لرزون لیسا گذاشت.
-نگران نباش. برمیگرده. مثل همه دفعه هایی که برگشت.
اشکهای سرکش لیسا دوباره روی گونه هاش ریختن.
میخواست چیزی بگه که صدای فرمانده از بلندگوها پخش شد.
-تمامی نیروها در حالت آماده باش کامل.
تکرار میکنم. تمامی نیروها در حالت آماده باش کامل.
قلب لیسا توی گلوش میتپید و نفس کشیدنش رو سخت کرده بود.
تمرکز نداشت و اشک, دیدش رو تار کرده بود.
با هر صدای انفجار و شلیک که از دور شنیده میشد, میمرد.
صدای پای نیروهایی که پشت سر هم اعزام میشدن رو میشنید.
پاشو تند تند تکون میداد و پوست گوشه ناخونش رو میجوید.
سهون دکمه بیسیم اش رو فشار داد تا بتونه با تیم هایی که به خط مقدم فرستاده بودن پیغام بده.
به هیچ چیز جز حال لیسا و دوستهاش فکر نمیکرد برای همین سعی کرد صداش آروم باشه.
-تیم پنج رو زدن. تیم سه و هفت رو به منطقه اعزام کنید.
لیسا صدای سهون رو شنید. تیم پنج رو زدن.
شماره تیم جنی چند بود؟
کم کم صداهای اطراف براش کم رنگ شد. صفحه مانیتورش تاریک شد و بعد, چشمهاش بسته شد و با صدای بمی از روی صندلی اش روی زمین سرد پرت شد.
********

YOU ARE READING
Shallow grave
Fanfictionجنی دیگه هیچ وقت این تیشرت مشکی رو نمیپوشید. دیگه هیچ وقت بوی عطرش توی اتاق نمیپیچید و قبل از خواب لیسا رو نمیبوسید. واقعیت مشت شد و توی سینه لیسا کوبیده شد. *جنی هیچ وقت قرار نبود برگرده.* Tragedy, Smut, Angst