Summertime Magic

680 162 62
                                    

دست‌اندازی که تو جاده بود باعث شد از چرت بین مسیر کالج و خونه بیدار بشه .
این مسیر معمولا سه ساعته طی میشد اما به خاطر ترافیک سنگین پنج ساعت طول کشیده بود .
وقتی از پنجره نگاهی به بیرون انداخت ، خوشحال شد که بالاخره به ترمینال رسیده بودن .
همینطور که داشت عضلات خشک‌شده‌ی پاهاش رو تو صندلی کوچیکش کش می‌آورد نالید ، باسنش از نشستن طولانی درد گرفته بود و گردنش هم به خاطر خوابیدن تو زاویه‌ی عجیب سفت شده بود .مادرش براش یه بالش گردنی خریده بود تا همچین اتفاقی براش نیفته اما البته که جونگین اون رو تو خونه جا گذاشته بود ، مطمئنا به محض اینکه به خونه می‌رسید و از گردن درد شکایت میکرد مادرش قرار بود سرزنشش کنه .

این اولین تابستونی بود که جونگین تصمیم گرفته بود ترم تابستونی نداشته باشه ، فقط به خاطر اینکه مامانش گفته بود چقدر دلش برای دیدن پسرش تو خونه تنگ شده . به خاطر همین احساس گناه و البته اینکه لیاقت یه تابستون خوش گذروندن رو در طول تحصیلات کالج داره الان اینجا و تو راه خونه بود
به دوستش کیونگسو گفته بود اتاقش رو در مدت زمانی که نیست اجاره بده
تحصیل تو کالجی که از خونشون خیلی دور بود و نمیتونست هر آخر هفته به خونه بیاد ، جونگین رو حسابی دلتنگ کرده بود ، تابستون‌ها دوره‌های انترنی حسابی سرش رو شلوغ میکردن و حواسش رو از اینکه چقدر دلتنگ دستپخت مادرش شده ، پرت میکردن .
قبلا دو هفته تو دسامبر برگشته بود ، اما اگه امسال کل تابستون رو می‌موند خیلی خوب میشد
یه لیست از کارهایی که میخواست تا قبل از پایان تابستون انجام بده درست کرده بود ، مثل مرتب کردن گاراژ ، تعمیر کردن پله‌ی چوبی شکسته‌ی ایوون ، کوتاه کردن چمن‌ها و رسیدگی به باغچه
حتی به مامانش نگفته بود برای تعطیلات تابستانی داره برمیگرده ، میخواست امروز با رسیدنش سورپرایزش کنه

بعد از اینکه بالاخره تو ترمینال توقف کردن ، جونگین از اتوبوس فقط با یه کوله‌پشتی که وسایل ضروری توش بود ، پیاده شد
اتوبوس کولر داشت ، اما هنوزم به طور عجیبی حس میکرد عرق کرده و بدنش چسبناک شده .
با خودش فکر کرد به محض اینکه می‌رسید خونه ، یه دوش آب سرد می‌گرفت که البته با غرش شکمش از گرسنگی یادش اومد حتی صبحونه هم نخورده و الانه که ضعف کنه ، پس دوش آب سرد به بعد از ناهار موکول میشد

از ترمینال تا خونه باید سوار یه اتوبوس دیگه میشد اما خوشبختانه به محض اینکه جونگین به ایستگاه رسید ، اتوبوس هم اونجا بود

پانزده دقیقه بعد ، بالاخره به بلوک خودشون رسید
صدای ماشین چمن‌زنی به گوشش می‌رسید و بوی چمن تازه کوتاه شده باعث نشستن لبخندی روی لبش شد .
واقعا حس و حال تابستون رو داشت ، و مهمتر اینکه وقت آزاد برای لذت بردن از تابستون رو داره .
با گذشتن از خونه‌های همسایه‌ها ، با رسیدن به در خونه‌ی خودشون متوجه شد صدای ماشین چمن‌زنی از حیاط خودشون بوده !

SUMMERTIME MAGIC                                  [ persian translate ]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon