part 12

269 77 41
                                    


داخل وان نشست و سرش را به لبه ی آن تکیه داد. سعی کرد که پس از مدت ها ذهنش را از هر استرسی خالی کند.

گرمای آب روی پوست بدنش جریان پیدا می کرد و به او حال خوبی می داد.
"ییبو؟"

با شنیدن صدای ژان تکیه ی سرش را از لبه ی وان گرفت و نگاهش را به طرف صدا دوخت که ژان را دید.
"چی شده؟"

ژان لبانش را کمی جلو داد و سرش را به طرفین تکان داد.
"هیچی"

ییبو یک ابرویش را بالا انداخت.
"آقای شیائو...همینجوری الکی که نیومدی اینجا پیشم...چی شده؟"

ژان نتوانست لبخندش را کنترل کند و گفت.
"می تونم بیام پیشت؟"

ییبو با تعجب ابروهایش را بالا انداخت.
"میخوای بیای خوب بیا...برای چی می پرسی؟"

ژان با خجالت خندید و در حالی که به موهای پشت گردنش دست می کشید به طرف ییبو رفت.
ییبو گفت.
"نمی خوای لباساتو در بیاری؟"

ژان ابروهایش را بالا انداخت.
"نه"

دوش متحرک را برداشت و آب را باز کرد. ییبو با تعجب گفت.
"ژان گه...چیکا..."

با برخورد آب سرد به صورتش حرفش را قطع کرد و با درآوردن صداهای نامفهومی دستانش را جلوی صورتش گرفت.

ژان خندید که ییبو گفت.
"اه ژان گه...نکن...یخ زدم"

ژان آب را بست و با خنده به موهای قهوه ای خیس ییبو که روی چشمانش را پوشانده بود نگاه کرد. ییبو دستانش را کمی پایین آورد و گفت.
"پس اومدی اذیتم کنی آره؟"

ژان با دهان بسته خندید که چشمانش هلالی شد و سرش را بالا و پایین کرد. ییبو ابروهایش را بالا انداخت.
"اینجوریه آره؟"

با سرعت به مچ دست ژان چنگ زد و او را به طرف خودش کشید. ژان فریاد خفه ای کشید و دست و پا زد تا از افتادن در وان جلوگیری کند اما نتوانست و با صدای بلندی داخل وان افتاد.

ییبو دستانش را دور تن ژان حلقه کرد و از پشت چانه اش را روی شانه ی او گذاشت. ژان که هنوز حیرت زده بود و زخمش  هم درد گرفته بود نتوانست عکس العملی نشان دهد تا جایی که ییبو لبانش را به گوش ژان رساند و حلقه ی دستانش را روی شکم ژان محکم تر کرد.
"منم می تونم اذیتت کنم ژان گه..."

صدایش را آرام کرد.
"هوم...؟"

دستش را زیر لباس خیس ژان برد و به آرامی روی شکمش کشید. همزمان لاله ی گوش او را میان لب هایش گرفت سپس زمزمه کرد.
"دوست داری؟...آره؟"

ژان که از حرکت دست ییبو روی شکمش نفس هایش سنگین شده بود زمزمه کرد.
"داری چیکار...می ک..."

با حس دست مردانه ی ییبو روی پایین تنه اش چشمانش گرد شد و نفسش را حبس کرد.
"یی...بو....!"

ᏴᏞᎪᏟᏦ ᎠᎬᏙᏆᏞ Where stories live. Discover now