دست های همدیگه رو گرفته بودن،و بدون توجه به نگاه های شیرین آدم های توی فروشگاه کنار همدیگه قدم میزدن و از کنار قفسه های فروشگاه میگذشتن.
لباس های کوچولو رنگارنگ توی رگال ها، قلب هر دوشون رو پر از شیرینی کرده بود.
فلیکس، دستی روی پارچه نرم سرهم سفید رنگ کشید. اون لباس کوچولوی پرنسسی زیادی تو چشم بود.
با لبخند لباس رو توی سبد زیر دستش انداخت و نگاهی به لیست توی دستاش کرد.
سمت چان چرخید تا مسیر جدیدی رو که باید طی کنن نشونش بده،اما با ندیدن همسرش اخمی روی پیشونیش شکل گرفت.
دستی روی شکم برآمدش کشید و سر جنبوند تا بتونه کریستوفر رو پیدا کنه.
دسته سبد رو به سمت قفسه عروسک ها هدایت کرد و با کریستوفری که با ذوق و لبخند گنده، به ردیف خرس ها و خرگوش ها خیره شده بود نگاه کرد.
-چان معلومه کجایی؟
بنگ چان نگاهش رو از عروسک های پشمی بامزه گرفت و به همسر اخمالوش داد.
-میخواستم یکی از اینارو رو برای کوچولومون بگیرم؟
فلیکس نفسی گرفت و دستش رو پشت کمرش برد.
-چان، هنوز لیست کامل نکردیم فکر نکنم لازم باشه یه عروسک زشت براش بخریم اون برای بازی کردن با عروسک خیلی کوچیکه ...هیچ تصوری از بچه نداری؟
کریستوفر لب هاشو توی هم کشید و به سختی نگاهش رو از عروسک های بامزه گرفت.
-ولی اونا خیلی بامزن
-حتی از بچمونم بچه تری
-میتونیم بزاریمش کنار تختش ..مطمئنم خیلی بامزه میشه
نگاهی به عروسک های خرگوش رنگارنگ کرد. آبی آسمونی،سفید،صورتی، خاکستری، رنگ های جذابی که کنار همدیگه ردیف شده بود. نگاه اون کوچولو ها بامزه بود و فلیکس رو ترغیب میکرد که یکیش رو داخل سبد بندازه اما نباید خیلی به چان پرو بال میداد وگرنه کل فروشگاه رو توی خونه خالی میکرد.
-فقط همین یکی ...کلی چیز ضروری دیگه لازم داریم که اول باید بگیریم
کریستوفر لبخند کودکانه ای زد و عروسک صورتی رنگ رو داخل سبد انداخت اما فلیکس به سختی روی زانو هاش خم شد و دوباره اونو سرجاش گذاشت.
-ابیش قشنگ تره
-کاموای نرممون،دختره فلیکس
-ولی آبیش قشنگ تره هیچ میدونستی تا قبل سال نود بیشتر مردم از رنگ آبی برای لباس دختر ها استفاده میکردن؟ ...این یه جور تبعیض جنسیتیه عزیزم
-ولی به نظر من صورتیش بامزه تره ...بچه ها رنگ های گرم رو بیشتر دوست دارن عزیزم
-ولی آبی رنگ آرامش بخشیه و قشنگ تره
-چطوره سفید بگیریم؟
-همه لباس ها و تخت و وسیله هاش سفیده باید یه تنوعی توی اتاقش ایجاد کنیم
کریستوفر آهی کشید. مطمئنا فلیکس پیروز بحثشون بود. اون کوچولو با موهای فندقی و لپ های پر و شکم توپی گرد و قلمبش که تمام قلبش رو تسخیر کرده بود.
-خیلی خب ...اصلا چطوره بنفش بگیریم؟
فلیکس نگاهی به عروسک آبی توی دستش و خرگوش بنفش توی قفسه انداخت. و با نارضایتی رنگ بنفش رو برداشت. اما نیمه راه پشیمون شد و دستش رو سمت رنگ سفید دراز کرد.
روز های سختی رو میگذروند و خم شدن براش سخت شده بود.
کریستوفر به سرعت خم شد و عروسک سفید رنگ روی توی دست هاش گرفت.
-ابی یا سفید؟
-نمیدونم
نگاه پر حسرت فلیکس به عروسک آبی قلبش رو لرزوند و بیخیال رنگ جدیدش کرد.
-پس آبیش رو برمیداریم
نگاه شادی به کریستوفر کرد و به سرعت خرگوش آبی رنگ پشمالو رو توی سبد انداخت.
کریستوفر، سبد فلزی رو از بین دست های همسرش بیرون کشید و بوسه کوتاهی روی پیشونی صافش زد.
-دیگه چیا قراره بگیریم عزیزم؟
-خیلی چیزا ...شیشه شیر،پوشک،پتو ...میتونیم براش از اون لباس های عروسکی بگیریم ...اون سرهم کولا چطوریه؟
نگاه عاشقانه ای به همسرش انداخت. علاقه شدیدش به رنگ آبی باعث شده بود طی این هفت ماه تمام مبلمان و پرده و اسباب خونشون رو به رنگ آبی آسمونی تغییر بده و حالا نوبت به خرید های دختر کوچولوشون رسیده بود. مقاومت در برابر نگاه کیوت فلیکس ناممکن بود. اونم در برابر آدمی مثل چان،که تمام قلبش رو تقدیم همسر کوچولوش کرده بود.
دستش رو دور کمر فلیکس پیچوند و اجازه داد، سنگینیش رو روی دست ها وشونه های پهن خودش بندازه.
بوسه ای روی موهای خوش بوش زد و با لبخند ادامه داد:
-پس بهتره بریم و باقی چیزایی که دوست داری بخریم هانی