part 4 - END

1.6K 296 18
                                    

- تهیونگ بیا بیرون.

- نمیام!

جونگوک، پشت در ایستاده بود و حتی هنوز لباسی به تن نداشت. فقط از اتاق بیرون اومده بود تا به یونگی و جیمین، خوش‌امد بگه اما وقتی قصد داشت به اتاق برگرده فهمید تهیونگ در رو بسته و پشتش نشسته تا کسی نتونه بازش کنه.

هایبرید حتی نمی‌دونست میتونه به جای نشستن پشت در، قفلش کنه و همین کارش هم جونگوک رو به خنده می‌انداخت.

- اونا دوستت دارن تهیونگ.‌ ازشون می‌ترسی؟

صدای آروم هایبرید رو شنید: دوستم دارن؟

خم شد و روی زمین زانو زد. از سرما و حوله‌ای که دور تنش بود احساس لرز خفیفی داشت، اما همچنان با صدای آروم لب برچید.

- معلومه.‌ میدونی جیمین هم هایبریده؟ خیلی دوست داشت تورو ببینه ازش نترس.

از تهیونگ فقط سکوت در جواب دریافت کرد و دوباره لب برچید: میری کنار تا درو باز کنم توت فرنگی؟ گوکی خیلی سردشه هنوز لباس نپوشیده.

- از ما میترسه؟

صدای جیمین به گوشش رسید و باعث شد نگاهش رو از کف زمین، به اون هایبرید روباه بده. حالا لباس خز دارش رو از تن در آورده بود و با یه پیرهن جذب و اکلیلی مشکی رنگ، همراه شلوار جذب مشکی رنگ که تضاد جذابی با موهای سفید رنگش داشتن، به دیوار تکیه داده بود.

- مثل اینکه اینطوره.

جیمین، تکیه‌اش رو از دیوار گرفت و به سمت درب اتاق قدم برداشت.

به راحتی کنار جونگوک روی زمین نشست و تقه‌ای به در زد.

- تهیونگی!

جوابی نشنید. سنگینی نگاهِ جونگوک رو روی خودش حس میکرد و خطاب بهش بی صدا لب زد: میارمش بیرون.

طوری از کار خودش مطمئن بود که سر تکون بده و دوباره با اعتماد به نفس روی درب بکوبه.

- نمیخوای بیای بیرون؟ فکر میکردم دوست داشته باشی توت فرنگی‌هایی که برات آوردم رو بخوری.

کمی صبر کرد و وقتی صدای هایبرید، به آرومی اما به گوشش رسید لبخند پهنی زد و برای جونگوک ابرو بالا انداخت.

- توت فرنگی؟

- اره توت فرنگیه. میخوای؟ درو باز کن بیا تا بهت بدمشون.

صبر... سکوت و نگاهِ جیمین و جونگوک که با هم رد و بدل می‌کردن ختم شد به دربی ‌که توسط هایبرید باز شد و سرش که خیلی کم و با احتیاط از لای درب بیرون پرید.

- کجاست؟

جیمین، ایستاد و نگاهِ هایبرید کرد. انگاری از دیدنش خیلی خوشحال بود و لبخندش جمع‌‌ نمی‌شد.

- اگه بیای از اتاق بیرون میدمش.

تهیونگ، با وجود اینکه هنوز هم پشت درب، خودش رو مخفی کرده بود اما دست به سمت جونگوک دراز کرد. انگاری قصد داشت همراه اون از اتاق بیرون بره.

Pinky | صــورتـیWhere stories live. Discover now