baby!

562 87 65
                                    

یک عالمه خوراکی خریده بود و حسابی برای آشپزی کردن و غذا خوردن امروز کنار همسر هاش ذوق زده بود.

مواد غذایی رو توی ماشین گذاشت و برگشت تا یه کم سبزیجات بخره که دستی روی شونه اش خورد.

-سوکجین

به سمت صدا برگشت و با دیدن چهره‌ی رو به روش نفسش تو سینه حبس شد.

جین:هوسوک...
هوبی با لحن مهربونی گفت:سلام بیبی!
و با لطافت دستش رو روی شونه ی جین گذاشت اما جین نگاه پر از نفرتی نثارش کرد و دستش رو پس زد.
جین با لحنی پر استرس گفت:چی میخوای؟ چرا برگشتی؟

اما هوبی بدون توجه به جین مصرانه دستش رو روی شونه های جین گذاشت و به زور توی بغلش کشیدش و گفت:متاسفم جین

جین هوبی رو با یک حرکت یهویی از خودش جدا کرد و باعث به هم خوردن تعادل هوبی شد.
جین:داری چیکار میکنی ولم کن!

هوبی با تعجب گفت:چی شده بیبی؟ دیگه ددی رو دوست نداری؟
جین با تمام خشمی که از هوسوک داشت گفت:ببند دهن کثیفتو
هوبی:یااا چی شده امگا کوچولوی من،فراموش کردی؟ من دوست پسرت ام

جین با خشم ادامه داد:من امگا نیستم،من به بتا ام،به علاوه تو دوست پسر من نیستی، با چه رویی بعد از اون همه اتفاق میای و این چرت و پرت ها رو تحویل من میدی!

هوبی لحنش رو عوض کرد:اوهوم راست هم میگی! بعد این همه جدایی وقتی برای هدر کردن برای بحث راجب این چیزا رو نداریم، من اومدم ازت بخوام باهام بیای سر قرار جین!بریم رستورانی که همیشه دوست داشتی ؟
میدونم میدونم هیچ وقت نشد بریم، ولی حالا بریم؟ لطفا!

جین با نگاه غم زده نگاهش کرد:خواهش میکنم تمومش کن.

هوبی با همون لحن ادامه داد:اومدم جبرانش کنم جینی! من خیلی دوست دارم

اما صدای جین رفت بالا تر:من دوست ندارم، ازت متنفرم چرا نمیفهمی ؟!

هوبی: ا...اما تو، ن... نمیتونی منو اینطوری ترک کنی!

جین:چطور تو تونستی؟چطور تونستی تو اون حال ولم کنی و بری؟ اونم بی دلیل و هیچ خبری؟ میدونی چه روز های تلخی رو گذروندم، نه نمیشه زودتر از اینجا برو.

هوبی لحظه ای سکوت کرد و سعی کرد با جین ارتباط چشمی برقرار کنه.

جینا سکوت هوسوک استفاده کرد و ادامه داد:به علاوه فکر منم از سرت بیرون کن،من دیگه هیچ علاقه ای به تو ندارم!

چشم های هوبی از تعجب گرد شده بود، انقدر سوکجین رو عاشق میدونست که شنیدن این جمله متعجبش کنه.

پس حالا چه اتفاقی براش افتاده بود، اون تغییر کرده بود.
جین باز هم کلافه ادامه داد:منتظر چی هستی؟از اینج..

اما هوسوک که برای به دست اوردن دوباره ی پسر دست به هرکاری میزد،یکباره تصمیم گرفت و سعی کرد قلب پسر رو مثل قبل با بوسه اش ذوب کنه.

GiftWhere stories live. Discover now