"Part Nineteen"

29 1 0
                                    

+بیووول؟!
سرشو از روی میز بلند کرد و نگاهشو به سوکجین داد.سوکجین دره کلاسو پشت سرش بست و جلو اومد.کنارش نشست و پرسید:حوصلت سر نرفته؟
بدون اینکه به خودش زحمتی برای صاف کردن بند های لباسش بده گفت:سولار..کجاست؟
شونه ای بالا انداخت و جواب داد:خبری ازش نیست.احتمالا هنوزم سره کلاسشه
-خوبه..
چشم هاشو ریز کرد و نگاهشو از کت رها شده روی زمین به مونبیول و لباس شلختش،و موهای پریشون شدش داد.
تک خنده ای زد:چرا قیافت یجوریه انگار بمب زدن بهت؟
با بغض لب زد:من...همین الان...به سولار...خیانت کردم
سوکجین که تازه موضوع براش جالب شده بود خنده کوتاهی کرد و سر تکون داد.
+اره..اثارش بجا مونده
و دستشو برای پاک کردن رد رژ صورتی رنگی ، که از گونه تا گردن..و پایین تر تا جایی که لباسش اجازه دیدن میداد جلو برد.به ارومی هق زد:باید چیکار کنم؟
+چی شده؟
-من- من فقط...فقط خیلی بد بودم- و..ماری- ماری باهام حرف زدم..فقط- شروعش کرد و منم...نتونستم خودمو- خودمو کنترل کنم
نفس خسته ای کشید.
+چه غلطی کردم دوست تو شدم؟
-سوکجین یکاری بکن
میون گریه گفت.سوکجین ، ارنجشو به میز زد و گفت:چیکار باید بکنم؟
-نمیدونممم
+مگه با سولار رابطه نداری؟
-چرا..ولی- ولی اینجوریه که من...من باید انجامش بدم
+نباید بهش بگی؟
-نمیخوام مجبورش کنم
+اشکالی نداره..با سولار حرف بزن و حلش کن
عصبی غرید:حلش کن؟!!!میفهمی الان چی شد؟!من!!برای کسی که هر دفعه تو تختش بودم جیغشو در میاواردم...ناله کردم!!!!چی میتونه بدتر از این باشه؟!!!تازه- تازه ماری یجوری باهام رفتار کرد انگار من عقده سکس دارم!!!!
+مگه نداری؟
سرشو روی میز کوبوند و گریه کرد:نهههه!!!!
+هنوزم حسی به ماری داری؟
-نههه!!!
+پس با سولار حرف بزن.اگه اولش معذرت خواهی کنی بهتره
چشم هاشو باز کرد و نگاه غمگینشو به سوکجین داد.
-بهش...نمیگم..سولار منو نمی بخشه
+خودت بگی خیلی بهتر از این نیست که خودش بفهمه؟شاید یه شانسی برای بخشیدنت باشه
-نمیفهمه..ماری چیزی نمیگه
خندید:و چی باعث شده فکر کنی ماری راستشو گفته؟
-بهم قول داد به سولار چیزی نمیگه
پوزخندی زد و گفت:واقعا؟احیانا دفعه پیش هم بهت نگفته بود هر رابطه ای که دایم بین خودمون میمونه..یادت نمیاد؟مگه بهت نگفته بود به لونا چیزی نمیگم؟!!چیشد بیول؟؟این بین خودتون موند؟!بهش فکر کن!لونا الان کجاست؟!یادته چجوری قلبشو شکستی؟!!میخوای دوباره اونکارو بکنی؟فکر کن بیول فکر کن!خودتو کنترل کن نزار تمام اون اتفاقای تلخ گذشته دوباره تکرار بشه..لونارو نابود کردی...نزار سولارم اونجوری بشه!تو چه مرگته دختر؟!!
اره..حق با سوکجین بود،اون لحظه عقلش کجا بود تا بهش بگه نباید به ماری اعتماد کنه؟طبق معمول مثل احمقا رفتار کرده بود-
سوکجین "هوفی" کشید و دستشو جلو برد تا اشک های بیولو پاک بکنه.
+یادته روزی سه بار قسم میخوردی ماری و میکشی؟اونوقت الان..بجای اینکه بری با دوست دخترت راجب نیازات حرف بزنی مثل منحرفای بدبخت گزاشتی اون دختره بفاکت بده!
-اشتباه کردم
گفت و دوباره شروع کرد به گریه کردن.نباید اینکارو میکرد میدونست..از طرفی...ماری هم خیلی خوب نقطه ضعفشو میدونست! اون دختره فاکی میدونست چیکار کنه تا راهو برای یه خرابکاری جدید هموار کنه
"فکر کردن" و "منطقی عمل کردن" کاری بود که بیول نمیتونست انجامش بده!! خودشو از روی میز بلند کرد و نالید:سوکجییین
خودشو تو بقل پسر انداخت و به ارومی گریه کرد.سوکجین دستی به موهای پریشونش کشید و گفت:لطفا بیول...دوباره تکرارش نکن.این دفعه..فکر کن و صادق باش
سرشو رو سینه عضله ای سوکجین فشرد و با صدایی که از گریه گرفته بود گفت:من- من یه فکری میکنم تا به سولار بگم..تو..بهش نگو باشه؟
سوکجین لبخند تلخی زد.
+کاش انقدر که به سولار اهمیت میدی..اونموقع به لوناهم میدادی
بینیشو بالا کشید و جواب داد:اونموقع...برام مهم بود بقیه راجب من چی میگن..اما الان..دیگه چیزی برای پنهان کردن ندارم..
+پس مواظب سولار باش تا اونوهم از دست ندی
به ارومی سر تکون داد و از بقل سوکجین بیرون اومد.اشک هاشو پاک کرد و به سوکجین پشت کرد.بولیزشو بالا داد و گفت:ببند
تک خنده ای زد:چرا ندادی همونی که بازش کرد ببنده؟
و دست هاشو برای بستن قفل سوتین مونبیول جلو برد.عصبی لب هاشو لیسید،در واقع ماری هیچ کاری نکرد! فقط بعد از به اوج رسیدن بیول پیشونیشو بوسید و رفت..
بیول تنها کاری که تونست انجام بده بستن دکمه شلوارش بود.
-چرا باید اینجوری باشم؟
+چجوری؟
بولیزه بیولو صاف کرد و به ارومی رو کتفش زد.کتشو از روی زمین برداشت و اونو تکوند تا غبار های قهوه ای رنگو از روش پاک کنه.
-چرا نمیتونم خودمو کنترل کنم؟
+چون خری!
سوکجین با لبخند دندون نمایی جوابشو داد.چشم غره ای بهش رفت،تکیه داد و با لبخند گفت:"هر وقت که دیدی کنترلت از دستت خارج میشه و نمیتونی فکر کنی..خودتو از همه دور کن و تنها بمون.نفس عمیق بکش و به من زنگ بزن.میام پیشت"
به سوکجین نگاه کرد و "عاهه" ناامیدی کشید.ادامه داد:لونا..اینجوری ارومم میکرد
+چقدرم که تاثیر داشت!
-تاثیر داشت!!ولی اونموقع که من دوباره گند زدم...لونا اینجا نبود و نمیتونست بیاد پیشم
سوکجین انگشت شصت و اشارشو روی گوشش گذاشت و گفت:هی لونا!من الان بیدار شدم و دیدم تو تخت یکیم که اصلا نمیدونم کیه!!باید چیکار کنم؟
-دهنتو ببند جین!
+فقط به سولار بگو و تمومش کن!اتفاقیه که افتاده
-من بهش خیانت کردم!!
شونه ای بالا انداخت و گفت:بازم بهش بگو..سولار باید بدونه چیکار کنه تا دوباره نیای اینجا و بهش خیانت کنی!مثل پیشگیری از اتفاق میمونه
نفس سنگینی کشید و کتشو پوشید،سرشو روی میز برگردوند و نالید:فکر میکنم
+فکر کن که تا اخره هفته ردیف بشید!
-چه خبره؟
+فاااک تو نمیدونی؟!!جشن اخره سال!!ترممون تموم شده..بعد از جشن هم امتحانا شروع میشه
-جشن برای اونیه که قراره این ترمو قبول بشه.نه منی که نصفش نبودم!
سوکجین خندید:بیخیاااال خوش میگذره!به فکره سولار باش
به ارومی سر تکون داد و گفت:اگه سولار بیاد باشه.نمیدونم میتونه از دست اون پسره خلاص بشه یا نه..
+هوم؟داستان چیه؟
نگاهی به سوکجین انداخت و در حالی که دستشو به امید پاک کردن رد رژ لب ماری به گردنش میکشید توضیح داد:اسمش مینهوعه..نمیدونم چه مرگشه ولی ظاهرا مامانش داره تلاش میکنه اون و سولار ازدواج کنن
+ولی سولار که گیه
-مشکل همینه
+چه حسی پیدا میکنی اگه بفهمی سولار با اون بهت خیانت کرده؟
با چشم های گرد شده به سوکجین نگاه کرد و لب زد:نه..
خندید:خواستم درک کنی حس خیانت چقدر بده!
-دهنتو ببند
+گفتی اسم این پسره چی بود؟
-مینهو
+فکر کنم دیدمش.همونی که موهاشو میبنده؟
متعجب پرسید:کجا دیدش؟
+قبل از اینکه بیام پیش تو،تو دفتر دیدمش.اصرار داشت سولارو ببینه
-وای فاک!!!!
سوکجینو هول داد و از جاش بلند شد.از کلاس بیرون زد و پله هارو دوتا یکی بالا رفت.دویید و خودشو به کلاس سولار رسوند،بی معطلی درو باز کرد و واردش شد.
-ببخشید
وحشت زده،رو به زنی که ایستاده بود گفت و نگاهشو بین افرادی که نشسته بودن چرخوند.خب فاک..صندلی سولار خالی بود!!
+میشه بپرسم مشکلت چیه؟
به زن نگاه کرد،نفسی زد و گفت:ببخشید ولی-
+برو بیرون
-اخه-
زن با کتابی که تو دستش داشت به کمر بیول زد و تکرار کرد:بیرون بیرون
چشم هاشو تو کاسه چرخوند و قدم برداشت،و البته زن هم همراهش از کلاس بیرون اومد.
+چی شده؟
-سولار- سولار کجاست؟!
زن کمی فکر کرد و ادامه داد:یه بی ادبی مثل تو اومد تو کلاس و اونو برد بیرون
پلک هاشو روی هم‌ فشرد و عصبی "فاک"ـو زمزمه کرد.باید چیکار میکرد؟ از زن فاصله گرفت و وحشت زده جیب هاشو به دنبال موبایلش گشت.با پیدا کردن موبایل اونو از جیب کتش بیرون اوارد
تمام مدتی که در تلاش بود پسوورد موبایلو بزنه،دست هاش از استرس میلرزید و هر پنج دفعه یه چیزیو اشتباه تایپ میکرد!
و حالا باید سه دقیقه منتظر میموند تا اون رمز فاکیو بزنه.با دیدن سوکجین که به طرفش می دویید فریاد زد:بفاک رفتم!!
+چرا چی شده؟
-دیر اومدم..سولار رفته.چرا زودتر بهم نگفتی؟!
+ببخشید ولی اونموقع که سولار نیاز داشت پیشش باشی داشتی بهش خیانت میکردی!
-خفه شو!!
"سوهو..." ماتم زده فکر کرد،اینکه اون احمق فاکی دیشب چقدر بهش گفت مواظب سولار باش و حالا بیول علاوه بر اینکه اصلا حرفای سوهو به یاد نداشت مشغول خیانت هم بود!
با احتیاط پسوورد و وارد کرد و با سوهو تماس گرفت.موبایلو روی گوشش گذاشت و عصبی پاشنه کفششو به زمین کوبید.
سوکجین دست هاشو به سینه زد و پرسید:چیکار میکنی؟
-به- هی سوهو!
+ها؟
-باید یه چیزی بهت بگم

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now