پشت دستش رو روی پیشونی خیسش کشید و عرق روی صورتش رو پاک کرد...
پنج ساعتی میشد که مشغول تمرین ورزش مورد علاقش بود و باید خودش رو برای مسابقه ای که در پیش داشت آماده میکرد...
اما توی این پنج ساعت هیچ پیشرفتی نکرده بود و نمیدونست چجوری باید رغیبش که همیشه ازش میباخت رو شکست بده...
بطری آبش رو از روی زمین برداشت و سر کشید...
بدن خسته اش رو روی زمین پهن کرد و چشمهاش رو بست تا کمی استراحت کنه...اونقدر خسته بود که به صدای قدمهایی که از در ورودی سالن به گوشش میرسید توجهی نمیکرد...
پسری با موهای طلایی رنگ و کمی بلندی که موهاش رو از پشت بسته بود وارد سالن شد و سمت جینی که به سرعت نفس میکشید رفت...
بالای سرش ایستاد و لبخندی زد:
"کیم سوکجین...چند وقته اینجایی؟"
جین چشمهاش رو به آرومی باز کرد و تصویر رغیبش که آرزوی بردن ازش رو داشت دید...
چینی به بینیش داد و به سختی از روی زمین بلند شد...
بطری آبش رو دوباره سر کشیدو زمانی که هیچ آبی داخل بطری نبود اون رو روی زمین انداخت:"به تو چه؟"
گفت و بعد از چرخوندن چشمهاش برای اون پسر مو طلایی سمت در خروجی حرکت کرد...
بدنش اونقدر خسته بود که نمیتونست به درستی راه بره و رغیبش کاملا متوجه ی این موضوع شده بود...
به سرعت سمت جین رفت و یک دستش رو پشت کمرش گذاشت...پسر مو مشکی نگاه کجی به شخص کناریش انداخت:
"داری چیکار میکنی تهیونگ؟!"
تهیونگ با انگشتاش نوک بینی جین رو به ارومی کشید:
"دارم بهت کمک میکنم درست راه بری و نیوفتی روی زمین!"
جین با دستش ضربه ی محکمی به دست تهیونگ زد و چشمهاش رو چرخوند:
"نیازی به کمک تو ندارم!"
از پسر مو طلایی جدا شد و با قدمهای تندش سمت در خروجی رفت...
اما ثانیه ای طول نکشید تا متوجه ی این بشه که تهیونگ اون رو از روی زمین بلند کرده و روی شونه اش انداخته...مشت های محکمی به پشت پسر مو طلایی زد:
"منو بزار زمین احمق!"
تهیونگ بدن جین رو کمی سمت عقب برد و این باعث شد جین دست هاش رو دور گردن و پاهاش رو دور کمرش حلقه کنه...
پوزخندی روی لب های باریکش شکل گرفت...
هر بار که سعی میکرد به اون پسر مو مشکی نزدیک بشه جین اون رو پس میزد اما تهیونگ مطمئنا عقب نمیکشید!همیشه عاشق حرص خوردنای اون پسر بعد از باختش توی مسابقه ها بود و تهیونگ همیشه تمام تلاشش رو میکرد تا تمام مسابقاتشون رو ببره!
اما اصلا نمیخواست تا جین برای برنده شدن توی مسابقات به خودش آسیب بزنه و بعد از این که امروز توی اون وضعیت دیدش تصمیم گرفت تا اینبار به اون پسر اجازه ی برنده شدن بده!
دست هاش رو زیر رون های جین گذاشت و بدنش رو محکم به خودش چسبوند:
"باید استراحت کنی!"
پسر مو مشکی همونطور که از گرمای بدن تهیونگ لذت میبرد چشمهاش رو بست و با صدای تحلیل رفته اش گفت:
"من خسته نیستم..."
تهیونگ توجهی نکرد و سمت نیمکتای باشگاه رفت.
جین رو روی یکی از نیمکت ها نشوند و از داخل جیبش آب نبات با طعم هلو که میدونست جین هیچوقت ردش نمیکنه رو بیرون آورد:"معلومه که هیچیم نخوردی! بیا اینو بخور یکم انرژی بگیری!"
پسر مو مشکی با اخمی که روی ابروهاش شکل گرفته بودن آب نبات مورد علاقش رو از دست تهیونگ گرفت و داخل دهانش انداخت:
"مگه برات مهمه؟!"
تهیونگ لبخند محوی زد و کنار جین نشست:
"اگه مهم نبود الان اینجا نبودم!"
جین دست هاش رو به هم گره زد:
"اگه مهم بود میزاشتی حداقل یکی از مسابقاتو ببرم!"
اینبار تهیونگ بلند خندید و یک دستش رو دور شونه ی جین حلقه کرد و بدنش رو کمی فشار داد:
"اگه اینبار بزارم ببری قبول میکنی تا دوست پسرت شم؟"
چشمهای جین از تعجب درشت شدن و نگاهش رو به تهیونگ داد:
"چ...چی..."
حرفش هنوز تموم نشده بود که لب های گرم پسر مو طلایی رو روی لب های خودش حس کرد...
دست هاش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشت و سعی کرد بدناشون رو از هم جدا کنه اما مطمئنا قدرتش خیلی کمتر از قدرت پسر مقابلش بود...
چشمهاش رو بست و از بوسه گرمی که هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد به دستش بیاره لذت برد...
دست هاش رو از روی سینه ی تهیونگ برداشت و دور گردنش حلقه کرد...تهیونگ لب پایین جین رو گاز محکمی گرفت و با ناله ی آرومی که پسر مو مشکی زد زبونش رو داخل دهانش برد و بوسه اشون رو عمیق تر کرد...
حالا که هردوشون به سختی نفس میکشیدن از هم جدا شدن و پسر مو طلایی پوزخندی زد:"اگه میدونستم انقدر مشتاقی زودتر اینکارو میکردم!"
جین دوباره اخمی کرد و از روی نیمکت بلند شد...
بعد از اون بوسه ی لذت بخش خستگیش کاملا از بین رفته بود و حالا سرحال تر شده بود...
بدون گفتن حرفی سرش رو پایین انداخت و زمانی که میخواست حرکت کنه دست های پسر مو طلایی رو دور بدنش حس کرد...
تهیونگ بوسه ی ریزی به گردن جین زد:"ادامه ی کارمون بمونه واسه وقتی که مسابقه رو بدی بیبی!"
اینم اون سناریویی که گفته بودم😊
مرسی از اونایی که کامنت گذاشتنو مرسی از اون ریدر گوگولی که کامنتارو به ۱۰۰ رسوند😊💜🌸
DU LIEST GERADE
My Swimming Trainer ✔
Romantik☆ My Swimming Trainer ☆ ____________________________________________ کیم سوکجین پسر ۱۸ ساله ای که سعی میکنه مخ مربی شناش که ۱۲ سال ازش بزرگتره رو با گفتن یک دروغ بزرگ بزنه! "مربی...من از آب میترسم! خیلی دوست دارم شنا کنم! اما هیچوقت نتونستم یاد بگیر...