چند قدم جلو رفت و همونطور که به پسر سفید پوش مقابلش نزدیک میشد با صدای ارومی زمزمه کرد
" من بردم، مسابقه ی امروزم رو برنده شدم"
درون نگاهش غرور و شادی بی داد میکرد و لبخند کجی که روی لبش نشسته بود وویونگ رو به خنده می انداخت، سعی کرد راهشو رو عوض کنه و به دیوار برنخوره اما سان سریع تر از اون بود و به سرعت بدنش رو پین دیوار کرد
صورتش رو پایین برد و با صدای خفه ای زیر گوش پسر زمزمه کرد
" بهت گفته بودم من این مسابقه رو میبرم"
وویونگ با نفس عمیقی به چشم های عجیب سان خیره شد و با کلافگی گفت
" خوب که چی؟"
پسر خودش رو به وویونگ چسبوند و نفس زد
" تو بهم گفتی،اگر برنده بشم منو میبوسی... حالا من جایزه ام رو میخوام"
با چشم های خماری نگاهش رو پایین اورد و به لب های تو پر وویونگ زل زد، بدنش رو بیشتر از قبل بهش فشورد و با ناله ضعیفی صورتش رو جلو برد
" تو باید بهم بدیش!"
وویونگ با صدای ضعیفی خندید و دستش رو دور یقه لباس سان حلقه کرد و صورت پسر رو بیشتر از قبل به خودش نزدیک کرد، قبل از اینکه لبش رو روی لب سان بذاره لب زد
" میتونی داشته باشیش"
چشم هاش به ارومی روی هم رفت و با ولع به جون لب هایی افتاد که ماه ها برای داشتنش لحظه شماری میکرد
سان همونطور که لب پایین وویونگ رو میمکید دست سرکشش رو زیر لباس وویونگ سر داد و به ارومی لمس کرد
ناله ی کوتاه پسر باعث شد نیشخند بزنه و زبونش رو روی لب وویونگ بکشه
به ارومی ازش فاصله گرفت و با نفس کوتاهی از لب هایی که هنوز ازش سیر نشده بود فاصله گرفت و لب هاش رو روی گردن وویونگ گذاشت و عمیق بوسید.
YOU ARE READING
Ateez Scenario
Short Storyسناریو های کوچولویی که از ایتیز نوشتم و هنوزم مینویسم رو اینجا میذارم که در کنار هم اون ها رو بخونیم امیدوارم ازش خوشتون بیاد.
