P.2

41 13 10
                                    

تیونگ~

بالا پایین زندگی فقط برای منه انگار
انگار بدنیا اومدم که توی بدبختیام غرق شم
داشتن خون یه اصیل جز اینک همه چیمو به کثافت کشیده نقش دیگه نداشته تا الان برام
ولی تموم شد
دیگه نمیزارم این زندگی لجن زارم ادامه پیدا کنه
امروز به بعد از همه اونایی که باعث و بانیه این لجن زارن انتقام میگیرم به هر قیمتی
این منم فرمانده تاریکی تیونگ کسی که قراره همه جارو دریای خون کنه
خون دشمناش

جام خون رو توی دستم آروم میچرخونم و به خون داخلش خیره میشم
باید یه راهی برای جلب توجه اون دوتا شاهزاده بکنم وگرنه نمیتونم غربو و اون گرگای کثیفو شکست بدم

بلند شدمو رو به روی پنجره بزرگ اتاقم وایسادم
به حیاط اون امارت بزرگ و بی روح خیره شدم
هیچ کس تو این امارت حتی لبخندم نمیزد
البت حق این کار رو نداشتن وگرنه مجازات میشدن
این قانونه منه
با باز شدن در بزرگ امارت یه جرعه از خون گرم توی جام نوشیدم
زبونمو روی دندونای تیز نیشم کشیدم به یوتایی خیره شدم که حتی قدرت و سردی چهرش من رو هم میترسوند
یوتا پسر عموم بود کسی که از وقتی یادمه پیش من و پشت منه
بدون شک قدرتش بیشتر از منه حتی با یه نگاه هم میشه فهمید که اون قوی ترینه
ولی هیچوقت نخاست که قدرتو دستش بگیره بار ها اطرافیان خواستن که اونو جای من به قدرت بشونن ولی این قدرتو نمیخاد
با اینک از من کوچیکتره ولی مثل یه برادر بزرگتر همیشه هوای منو داره

با باز شدن در اتاقم توجهم جلب شد

تیونگ-بارها گفتم در بزن جناب لرد

چرخیدم سمتش با بیخیالی رفت و روی تختم دراز کشید

یوتا- دقیقا چرا در بزنم مگه چیکار میخای بکنی که من نباید ببینم؟! وسط سکسم باشی برام مهم نیس

چشمای قرمزمو توی کاسه چرخوندم و سمتش رفتم و کنار تخت وایسادم

تیونگ - ربطی اینایی که گفتی نداشت بهرحال چرا اومدی؟! اتفاقی افتاده؟!

جدی شد و روی تخت روبه روی من نشست

یوتا - راهی پیدا کردی تا بتونی با خانواده سلطنتی متحد شی دیر بجنبی نمیتونی کاری کنی همین الانشم خبر رسیده که اون آلفا داره یه نقشه هایی میریزه

جام خون رو روی عسلی گذاشتم دستمو توی موهام جا کردمو پریشون ترشون کردم

تیونگ -  نه نمیدونم دقیقا چیکار کنم واقعا اینک بتونم یه چیز با ارزش پیدا کنم سخته

به یوتایی که داشت فکر می‌کرد خیره شدم امیدم به اون بود که یه کاری کنه
گردنبندشو تو دستش گرفتو به من خیره شد
با حرفش خشکم زد

یوتا - نظرت راجب این گردنبند چیه؟!

امکان نداشت اون با ارزش ترین چیزی بود که من داشتم برا اینک اتفاقی براش نیوفته انداخته بودم گردن یوتا چون امن ترین جای این سرزمین بود

𝑯𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝑫𝒂𝒘𝒏Where stories live. Discover now