۲۴

15 2 5
                                    

جوری می خندید انگار هیچوقت چشم هاش غم رو ندیده.
ولی یه جایی پس اون معرکه ی تاریکی؛ انقدر باید می خندید که درد براش گریه می کرد...

«ناگفته ها»Where stories live. Discover now