"1"

855 106 192
                                    

نام فیک:

Derschöpfer

کاپل:

Taekook,yonmin,namjin

ژانر:

Smut,romance,drame

نویسنده:
Viki

*****************

من هیچوقت به این فکر نکرده ام که چگونه میمیرم اما مردن به جای کسی که دوستش دارم راه خوبی برای رفتن است.

(کره جنوبی،سئول)

روی زمین دراز کشیده بود و مثل هرشب به سقف پوسیده ی انباری خیره بود.
هرکسی اون رو میدید فکر میکرد سقف پوسیده و خراب انباری چی داره که اونطور بهش زل زده ولی جواب هیچی بود... هیچی
هرکس دیگه ای هم مثل اون پسر پنج سال تو یک انباری زندانی میشد همین کار رو میکرد.
شبانه روز توی اون انباری دراز کشیده بود و فکرمیکرد.
فکر میکرد تا بفهمه چرا اینجاست؟ پسر بدی برای پدرش بود یا اون مرد خود درگیری داشت که پسر پونزده ساله اش رو توی راه مدرسه بگیره و به انباری پرتش کنه.
توضیح؟ اوه نه هیچ توضیحی درکار نبود فقط یک جمله بود

«تو لیاقت خاک زیر پام رو داری»

و تمام.

همونطور که انتظار داشت اینبار هم با صدای آزار دهنده ی در انباری از افکارش خارج شد و قامت مردی که پنج سال تمام زندان بانش بود رو دید.

«خوشگلِ بابا چطوره؟»

این مرد هیچوقت با لحن محبت آمیزی پسرش رو مورد خطاب قرار نمیداد مگر مواقعی که قرار بود پسرش رو دستمالی کنه.
باکرگی پسر بیچاره اش رو توی بار نزدیک خونش، به مردی هدیه داد که حتی صورتش با ماسکی پوشیده شده بود و هیچ شناختی ازش نداشت به جز پولدار بودنش.

با اکراه از روی زمین بلند شد و روبه روی مرد ایستاد، نمیخواست حتی صورتش رو ببینه ولی اطاعت نکردن ازش مساوی با تنبیه شدن خودش به بدترین روش بود

«خوبم پدر ولی چی باعث شده افتخار بدی و به کلبه ی درویشی پسرت بیای؟»

مرد نیشخندی از طعنه ی پسرش زد و دستی به کت و شلوار اتو کشیده اش کشید

«اومدم به پسر خوشگلم نگاهی بندازم و بهش خبر بدم فردا قراره تا اخر عمر از دستش راحت بشم»

این مرد میخواست چیکار کنه؟
نیشخندی که روی صورتش پدیدار بود خبر خوشی نمیداد و باعث لرزش تن پسرک مقابلش میشد.

« میخوای چیکار کنی باز؟»

پدرش نزدیکش شد،جلوش چمباتمه زد و چانه ی ظریفش رو میون انگشت های کلفتش گرفت

« می‌خوام بفروشمت جئون جونگ کوک»

*************************************

ایتالیا،ونیز

DERSCHÖPFERWhere stories live. Discover now