3

208 19 4
                                    

Kim taehyung ویو

با قدمای اروم سمت کلبه شیک و زیبایی رفت و ساعتشو چک کرد
ساعت 6:45 دقیقه صبح بود و دقیقا نمیدونست برای این ادم بی ارزش برای چی باید از خوابش میگذشت
مرد مو بلوطی و چشم گربه ای که صورت زیبایی داشت سمت کیم تهیونگ بزرگ رفت
&خوشحالم که دیدمتون جناب کیم
مرد جوان مکثی کرد و به اطراف تهیونگ نگاهی انداخت
ابروهاش به بالا پریدن
&برادر ناتنیتون هم گفته بودم بیان ولی انگاری زیاد به پیامم توجه نکردن
تهیونگ که از صحبت های مرد کلافه بود و چیزی جوز خستگی توی مغزش خطور نمیکرد سری تکون داد و لب باز کرد
+صبح بخیر آقای مین امید وارم دلیل خوبی برای آوردنم به اینجا داشته باشید چون من واقعا بد خوابم و دیگه نمیتونم درست بخوابم
مرد مو بلوطی از لحن رسمیشون که بدش اومده بود لبخند پر انرژی زد و به چشمای خسته و خمار تهیونگ نگاه کرد

&معلومه که دارم کیم یه خبر عالی هم دارم میتونیم داخل حرف بزنیم.؟
و به داخل کلبه اشاره کرد
+فکر نمیکنم نیاز داشته باشه اگه صحبت طولانی بود میریم داخل ماشین من
تهیونگ میدونست مرد پلید رو به روش نقشه هایی داشت که به خوبی میتونست تمام مدارکو از بین ببره
مرد مو بلوطی لبخند مهربونی زد جوری که حتی سنگ هم گول میزد!
&فکر خوبیه در هر صورت محصولا و جنسا از...(یه کشور ) رسید به اینجا
&حتما میخواین ببینین بار هارو نه؟
تهیونگ که از دورو بودن مرد رو به روش حالش بهم خورده بود کلافه گفت
+گفتم که نمیام خودتون به دست خریدارا برسونید و این بحثو تموم کنید
مرد مو بلوطی از جواب های نه تهیونگ حرصش گرفته بود با لحن بلندی حرف زد
&اما اگه نبینید و چیزی کم بشه از بار میگید مارو مسئول کرده بودید
تهیونگ دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و بهش نگه که تمام نقشه هاشو میدونست
+لعنت بهت حرومزاده فکر کردی نمیدونم وقتی برم تو داخل کارتون هایی که بجای لباس و مواد مصرف کننده  کوکائین گزاشتی و وقتی درشونو باز کنم میخوای ازم عکس بگیری؟
مرد مو بلوطی با تعجب به تهیونگ نگاه کرد که نقششو فهمیده بود
&چرا چرت میگی کیم؟ چرا باید عکس بگیرم؟
+که بدی دست پلیس و بیان بگیرنم به عنوان قاچاقچی!
تهیونگ کلافه موهاشو عقب داد
+البته واقعا هم قاچاقچی موادم ولی این ماه بار قاچاقمون لباس و مواد مصرف کننده بود نه چندین کیلو کوکائین که اخرش هم اون بارای لباس و.. برسه به خودت و سودشو ببری

مرد مو بلوطی اصلحه نقره ای رنگشو در اورد و رو به پیشونی تهیونگ گرفت و دندوناشو از عصبانیت روی هم فشار میداد
&از کجا فهمیدی؟ کی بهت گفته؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و ابروشو بالا انداخت
+راحت بود.. تو گفته بودی یکی از دوستات پلیسه پس اطلاعاتشو در اوردم و توی خونش دوربین و شنود گزاشتم تا مبادا خطایی سر بزنه ازش
ادامه داد
+و روزی که کامیون بار میرسید تو بجای محل اصلی که سمت شرق بود سمت غرب رفتی یعنی اداره پلیس و باهاش هماهنگ کردید که منو بگیرید

مرد مو بلوطی اصلحرو محکم تر به پیشونی تهیونگ فشار داد
ولی تهیونگ با لحن عادیش ادامه داد

+اون یارو ام گفت باید مدرک داشته باشید پس تو سه تا مدرک اماده کردی جوز مدرک آخر یعنی عکس بود پس راحت بود فهمیدنش که برای این اینجا اوردیم

مرد مو  بلوطی خواست حرف بزنه که صدای موتور که صدای غرش مانندی از خودش میداد نزدیکشون میشد اما لحظه اخر موتور چپ شد و پسری که به بدنش میخورد جوون باشه با کلاه کاسکت(این بود اسمش؟ 🤡)روی زمین افتاد و پشت سرش کس دیگه ای با موتور دیگه ای اومد و موتورشو همونجا پرت کرد و سمت پسری که کلاه کاسکت سرش بود رفت از یقشو گرفت و بلند داد زد
&عوضی بهت گفتم بگیریش نه اینکه هم ماشین بهت بخوره هم ضرر بزنی
پسری که کلاه کاسکت سرش بود کلاهشو در اورد که صورت فندقی و خوش چهرش معلوم شد (جونگ کوک)
_فاک بهت جونگ میگم تا خواستم کاری کنم ماشین از پشت محکم بهم خورد تو دوربینای فاکی خودتم دیدی
هر دو پسر بی توجه به تهیونگ و پسر مو بلوطی دعوا میکردند
پسر مو آبی مشتی توی دهن جونگ کوک زد
&اون برادر الدنگش ردتونو زده احمق همچی رو شد
_دهنتو ببند جونگ تو که عضو گنگ نیستی و یه صاحب گاراژ ساده ای تو چرا با من دعوا میکنی دیگه؟
&گاراژ من رو هوا میره احمق همین الان دو تا بمب ساعتی پیدا کردم
کوک جونگ رو زیر خودش کشید و محکم میزد توی صورتش
_بهت.. گفتم... که.. تو بحث.. ما...
مشت اخرو محکم تر زد
_دخالت نکنی وگرنه تو ام پاگیر میشی و میمیری عین آینده ما
کوک که تازه متوجه حضور دو نفر دیگه شده بود با خشم سرشو بالا اورد و با دیدن تهیونگ نفسش برید
داشتن جلوی خود اصل کار خودشونو لو میدادن
_جونگ
&خفه شو
_جونگ سرتو به چپ بچرخون
جونگ به حرفش گوش داد و سرشو چرخوند و اونم مثل کوک خشکش زد

تهیونگ حرفشو درست نفهمید ولی تنها چیزی که فهمید حضور پسر زیبای رو یه روش بود که اول از همه لباش توی چشمش بودن

jung hoseoke  ویو

با لذت به پسر رو به روش که به مطیعی داشت روی دستای کمی لاغرش شنا میرفت و روی کمرش پارچ آب بود و یونگی قرار بود جوری شنا بره که پارچ آب نیوفته از کمرش
+پسر خوب 10 دیگه مونده
وقتی یونگی ده تای دیگرو با بدبختی تموم کرده بود هوسوک با دراز کردن دستش پارچ رو از روی کمرش برداشت و توی لیوان گرد روی میز لیوان آب برای خودش پر کرد و همرو توی کسری از ثانیه قورت داد
+گفتم به ورزش علاقه دارم
یونگی همونجا میخواست بگه به تخمش ولی اگه میگفت قطعا چیز خوبی در انتظارش نبود پس از روی دستاش بلند شد و با خستگی روی زمین سرد نشست
هوسوک با اومدن فکری به سرش لب باز کرد و لبخند بزرگی تحویل یونگی داد
+یه زمان من توی مسابقه دارت نفر اول شده بودم حتی توی تلوزیون هم تصویرم پخش شده بود
یونگی سرشو کج کرد و میخواست بفهمه منظور هوسوک در مورد این حرفش چیه اما هوسوک با حالت عادی همیشگیش پارچه کلفت و کمی بلند مشکی رو از توی کشور در اورد و با قدمای کوتاه جلوی یونگی روی یکی از زانو هاش نشست
+چشماتو ببند یونگی
یونگی با ترس اب دهنشو قورت داد و چشماشو بست که باعث شد مژه های  مشکیش روی پوست سفید صورتش قابل دید باشن
هوسوک چشمای یونگی رو با پارچه بست و دستشو گرفت و به جای نامعلومی برد...




sex workshop Where stories live. Discover now