Part 41

1.7K 304 33
                                    

"زن خم شد و پسره کوچکش که چشم هاش پر از اشک بود رو از روی زمین برداشت: آخ.. دردت گرفت ستاره من؟ بلند شو مشکلی نیست مامان بوسش میکنه تا خوب بشه!

پسر بچه آروم بلند شد و توی بغل مادرش خزید: مامانی! کو دَدش گِلِف بوشش کن!

زن آروم خندید و آرنج دست پسرش که کمی خراشیده شده بود رو بوسید: خوب شد؟

پسر بچه تند تند سر تکون داد و زن بوسه های متوالی روی نقاط مختلف صورت سفید و لپ های نرم و پفکیش گذاشت: آخیشــ جیگرم حال اومدا!

پسر بچه نخودی خندید که باعث معلوم شدن دندون های خرگوشیش شد! زن موهای بلندش رو عقب انداخت و پسرکش رو با عشق توی بغلش بلند کرد! پسر بچه دست هاش رو دور گردن باریک مادرش که ردهای ارغوانی بزرگ اما کمرنگی روش بود حلقه کرد! زن به زحمت وزن کمه پسرکش رو روی دست های باریک و دردمندش تحمل میکرد اما حتی اخمی به چهره نیاورد!

سمت سرسره های آهنی و رنگی ای برگشت و کمی بلند صدا زد: جونگ سوکا! بیا برگردیم خونه!

پسر بچه بزرگتر با لبخند بزرگ و درخشانی از سر سره پایین اومد و سمت مادر و برادرش دوید و محکم رون پای مادرش رو از روی دامن بغل کرد: مامانی برام بستنی میگیری؟

کوک: مـ منم! کو هم بشتنی میخواد!

زن لبخند مهربونی به روی هر دو پسرش زد: باشه قشنگ های مامان! چه بستنی ای میخواید؟

دست پسر بزرگترش رو گرفت و همونطور که سمت خارج پارک میرفت پرسید!

سوک: توتفرنگی!

کوک: مـ..من کاکائو!

سوک: مامان چی؟

هانا: من؟ منم شما رو میخورم! بوسه ای از گونه هر دو پسرش گرفت که صدای خندشون رو بلند کرد: بههه چه بستنی های خوشمزه ای!"

ته: کوک؟... جونگ کوک! جونگ کووووک!

پلک متعجبی زد و چشم از سقف گرفت: بله؟

آهی کشید و گفت: حواست کجاست؟

کوک: هیچ جا! چیزی گفتی؟

تهیونگ مکثی کرد و گفت: مهم نیست! بیا بخوابیم!

کوک: اوهوم!

چیزی نگذشت که صدای در امد و پشت بندش پسر عزیزشون اومد داخل!

ته: یانگ؟ چیزی شده عروسکم؟

یانگ با گونه های سرخ که توجه دو آلفا رو جلب کرده بود و اخم های در هم صرفه فیکی کرد و گفت: اهم.. چیـزه.. نیست که جام عوض شده.. خوابم نمیره... خب..

Apapa |ᵛᵏᵒᵒᵏ•ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now