ده ساعت...
ده ساعتِ کوفتی بود که اون مرد سرکش بدون هیچ اطلاعی از خونه رفتهبود و سهون رو بدجوری عصبانی کردهبود، حس میکرد توی سیونه سال زندگیش هرگز به این شدت عصبانی و نگران نبوده.برای بار هزارم فیلم دوربین مداربسته رو پلیکرد و با حرص لب پایینش رو گزید. کای ساعت چهار صبح از عمارت خارج شدهبود، با خیال راحت و فقط با یه کولهی کوچیک که سهون هیچ حدسی راجب محتویاتش نمیزد.
حتی نمیدونست چطوری اون ساعت از بغلش بیروناومده و بیسروصدا اتاقشون رو ترک کرده.
سهون خوابش تقریبا سبکبود، چهار سالِ گذشته عادت کردهبود موقع خواب کای رو بغل بکنه. و این عادت به حدی رسیدهبود که وقتی مرد پیشش نبود خیلی سخت به خواب میرفت، بدجوری سهون رو اسیر خودش کردهبود.مرد وقتی برای اولین بار فیلم رو دید، فکر کردهبود ماجرا همینجا تموم میشه. اما عصبانیتش وقتی به بیشترین حد رسید که کای هفت دقیقه بعد از خروجش برگشت جلوی دوربین، ماسک مشکیش رو پایین کشید و با یه لبخند بزرگ انگشت فاکِش رو سمت دوربین گرفت و چندبار تکونش داد.
کلافه دستی توی موهای بلند و مشکیرنگش کشید تا کمی از حرصش رو خالیکنه. کف دستاش رو روی صورتش گذاشت و نفس عمیقی کشید بلکه آرومتر بشه. این کارا فایده نداشت فقط باید اون گمشده رو پیدا میکرد. هوفی کشید و با پایین آوردن دست چپش نگاهی به ساعت مچیش انداخت.
ده ساعت و سیزده دقیقه!!
با وسواس انگشتر پلاتینی رو توی انگشت اشارهش چرخوند تا نشان خانوادگیشون از داخل مشتش رها بشه. همزمان خودش رو برای پوشیدن اون یقهاسکیِ سیاه لعنتکرد چون حس خفگیش رو هر لحظه بیشتر میکرد.
اگه تا چهل و هفت دقیقهی دیگه اون بادیگاردای مزخرف و بدردنخور ردی از مرد پیدا نمیکردن، خودش دست به کار میشد و قطعا چیزای خوبی برای تنبیه کای در نظر نمیگرفت.
انگار کائنات دوستدار کای بودن چون همون لحظه در اتاق کار سهون کوبیدهشد و بادیگاردی اجازهی ورود خواست. سهون بیحوصله دستش رو به کنترل روی میز رسوند و با فشردن دکمهای در با صدای تیک مانندی باز شد.
مرد سیاهپوش بلافاصله وارد اتاقِ تاریک شد و بعد از ادای احترام بدون درنگ سراغ اصل مطلب رفت.
YOU ARE READING
[•The Ring•]
Fanfiction|•وانشات•| |•حلقه•| کاپل: سکای ژانر: مافیایی، عاشقانه، اسمات برشی از داستان: ده ساعت... ده ساعتِ کوفتی بود که اون پسرکِ سرکش بدون هیچ اطلاعی از خونه رفتهبود و سهون رو بدجوری عصبانی کردهبود، حس میکرد توی سیونه سال زندگیش هرگز به این شدت عصبانی و...