part13

2.2K 131 8
                                    

سپهر:
+هر کدوم از اون کثافط هایی که زیر دستو بالم جون دادن،بی رحم ترین بودن،میدونی چرا؟چون هرکی که میاد تو خونم باید باهاش عین یه برده رفتار کنم،ولی مثل یه برده،بهشون خدمت میکنم،از لباس گرفته تا خورد و خوراک و سفرای آن‌چنانی که تو خوابشونم ندیدن،ولی تهش چی؟بهم خیانت کردن و آخرشم دیدن..
خم شدم تو صورتشو گفتم:البته همچینم بد نشد که زود فهمیدی،الان دیگه میدونی چه غلطایی رو نباید بکنی مگه نه؟
با ترس زل زد تو چشام، با لرز سرشو تکون داد،لبخندی زدمو خم شدم رو لبش و کوتاه بوسیدمش،بعد نشستمو ادامه دادم:
+بعد این آخری،که اسمش ثنا بود(عکسش تو پارتای قبله) تصمیم گرفتم دیگه وحشی نباشم،اون باطن دارکمو خاموش کنم ولی نمیدونستم چجوری..
زل زدم تو چشاش..
+تا اینکه تورو دیدم..
چشای خوشگل و آهوییشو از تعجب درشت کرد،خواست چیزی بگه که..
+نه هفته پیش،من از ۱۴ سالگیت تورو میشناسمو زیر نظر دارمت..
چشماش از حد خودش خارج شدو نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون،درسته دلم نمیخواست بدونه ولی حرفامونو شنیده بود..
-ا..اا..از ک.جا؟؟
+خونه عموت دیدمت..
~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
هلن:
اون همه چیو میدونست،از مرگ پدرو مادرم گرفته تا زندگی کردن تو خونه عموم که خونش پره عرب بود،اون دختر میفروخت به عربا،اون عوضی منم میخواست بفروشه به یکی از اون کثافطا که در رفتم،و جالبش اینجا بود سپهر همه چیو میدونست،حتی از خودارضائیام و گرایشمم میدونست،وقتی دید خجالت کشیدم از اینکه میدونسته خودارضایی میکردم،..
+نیازی به خجالت نیس بیبی،از این به بعد انقدر ارضات میکنم و میفرستمت فضا که حالت از ارضا شدن بهم بخوره..
دستمو از خجالت گذاشتم رو چشام که خندید،بغلم کرد و دستامو از رو صورتم برداشت،ولی من هی لبامو گاز میگرفتم و چشام هی از چشاش فرار میکرد،با شصتش،لبمو از زیر دندونام نجات دادو انگشتشو وارد دهنم کرد،منم ناخودآگاه شروع به مک زدن کردم،شاید ده دقیقه میشد که اون با یه دست موهامو ناز میکرد و اون یکی دستش توسط من مک زده میشد، ومنم خمار شده بودم که یهو،صدای شکمم جفتمونو حیرت زده کرد،لپام سرخ شدو سپهر خنده جذابی گردو با صدای عجیبی گفت:پرنسس ددی گشنشه مگه نه؟
همونطور که انگشتش تو دهنم بود،اوهوم کردم که دستشو از دهنم دراورد و بلندم کرد تو بغلش،جوری که پاهام دورش حلقه شد،همونطور که ضربه میزد رو باسنم،از اتاق برد منو بیرون که من تازه یادم افتاد خونه یکی دیگه ایم،چه خونه رنگارنگ و قشنگی بود،آدم دلش وا میشد،از پله ها اومدیم پایین که دیدم همون دختره که اسمش ساحل بود داره فرنی میخوره،بهش میخورد از من بزرگ تر باشه،با دیدن ما دختره جیغی کشید و پرید سمت ما گفت:
÷هوراااااا!!!!!بالاخره حرفتون تموم شد..حالا میتونیم بازی کنیم؟

من‌لیتل‌نبودم‌ولی..Where stories live. Discover now