part16

2K 99 6
                                    

هنوز چندطبقه ای مونده بود به طبقه مورد نطرمون که وایسادم جلوی ددی که نگاش افتاد به من،من نهایت مظلومیت چشامو به رخش کشیدم که سنگ شکن بود،نگاش ناراحت بود،یعنی انقدر حرفام انقدر ناراحتش کرده بود؟یعنی ساحل راس میگفت؟سپهر واقعا دوسم داشت؟یعنی قرار نبود اون بلا هارو سرم بیاره؟
در آسانسور باز شدو ددی نگاشو ازم گرفتو خارج شد و من وایسم وسط در اسانسور که نمیتونست بسته شه،ددی رفت جلوی در واحد و کلیدو توش چرخوند و درو باز کرد،رفت تو و خواست ببنده که نگاش بهم افتاد،به منی که بغضی شده بودم از بغضی شدنش..
پوفی کشید..
+هلن!اصلا حوصله ندارم،بیا تو..
انگار که حرفو به دیوار زده بود،
+تا سه میشمرم هلن،اگه نیای..
حرفش نصفه موند که یهو یه چیزی تو مغزم بهم دستور داد که انجامش بدم،برگشتم داخل آسانسور،نگاه متعجبشو دیدم،دکمه آبی که عدد یکو نشون میداد و زدمو روبه ددی که با تعجب داشت نگام میکرد گفتم:
-دختر بدتو ببخش ددی..
و در اسانسور بسته شد..
♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧•♧
سپهر:
سریعا از پله ها رفتم پایین،لعنتی!
دختره حروم‌زاده، خودم حسابشو میرسم..
با چنان سرعتی می دوییدم و از پله ها میرفتم پایین که فک کنم رکورد میگ میگ رو هم شکستم،از شانس خوبم اسانسور یه جا متوقف شده بود و این یعنی من زود تر اونا با این سرعتم به طبقه اول میرسیدم..
وقتی آخرین پله رو هم رفتم پایین،دوییدم جلوی آسانسور تا همین که اومد بیرون بگیرم و بچلونمش..
اسانسور ایستاد،به محظ باز شدن در حفاظتی،درو باز کردم که..
هلن؟هلن کو؟
با تعجب زل زدم به اسانسور خالی که فقط بوی هلنو میداد،یعنی آب شده بودو رفته بود تو زمین؟
هلن کجا بوووودد؟؟؟؟؟
#چیزی شده آقای مظفری؟اتفاقی افتاده؟
با دیدن نگهبان،یهو فکری زد به سرم،امیدوارم بتونه کمکم کنه..
■♤■■♤■■♤■■♤■■♤■■♤■■♤■■♤■■♤■
هلن:
با حس بدی چشامو باز کردم،خواستم دست بکشم رو صورتم که انگار یه چیزی محکم دستمو گرفته بود و اجازه نمیداد بهم دستمو تکون بدم،اون یکی هم دسته کمی از اون دستم نداشت،بیحال چشامو باز کردم که..
وا..
خاک به سرم..
نکنه کور شدم که جایی رو نمیبینم؟چرا همچی سیاهه،شروع کردم به تکون خوردن، ولی تکون نخوردم و فقط یه سری صداهایی مثل زنجیر به گوشم خورد که ترسیده شروع کردم ددی رو صدا زدن ولی یه چیزی تو دهنم بود که اجازه خروج صدارو هم بهم نمیداد..
یعنی عاااالیییییی شد،کلا هیچ کاری نمیتونستم که یهو از استرس زدم زیر گریه که یه صدایی اومد،صدایی مثل باز شدن در و نزدیک شدن قدم های کسی که پاشنه بلند پوشیده بود..
#اوه خدای من ببین کی اینجاست،دختری که باعث شد اربابم اونو به من ترجیح بده..اوووووومممم..
این صدا صدای..

من‌لیتل‌نبودم‌ولی..Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang