ووت و کامنت فراموش نشه💚
____________هری با عصبانیت وارد سالن شد.
لعنت به ملفوی که فکر میکنه از همه بهتره!
ناگهان، اون رو دید.
ملفوی به دیوار تکیه داده بود. خیلی سکسی سرش رو به دیوار تکیه داده بود و چشمانش بسته بود.
هری فقط زیبایی دید. ملفوی لعنتی خیلی جذاب بود.
سعی کرد بی سر و صدا از کنارش رد بشه تا ملفوی از دنیای کوچیکش بیرون نیاد. اما وقتی صدای آروم ملفوی به وضوح در راهرو پیچید، متوقف شد.
"فکر کردی کجا داری میری؟"
هری آهی کشید. "من حوصله دعوا ندارم ملفوی."
اون (ملفوی) آهی کشید. "هرچی پاتر. فاک یو."
هری در حالی که دور میشد، زمزمه کرد. "لطفا انجامش بده."
"چی؟"
"گفتم تو خواب ببینی!!"
YOU ARE READING
Drarry Oneshots [Persian Translation]
Fanfictionاینجا قراره کلی وانشات از دراری ترجمه کنم^^💚❤ Credit to : _the_drarry_life_