chapter1

188 13 4
                                    

با صدای لعنتی گوشیم از خواب بیدار شدم به زور از رو تختم بلند شدمو تختمو مرتب کردم.رفتم سمت حموم تا دوش بگیرم .نمیخواستم توی اولین روز توی دانشگاه بد به نظر بیام.بعد از این که دوش گرفتم رفتم طبقه پایین سمت آشپزخونه تا یه چیزی بخورم.

بعد دوباره رفتم طبقه بالا سمت دستشویی.
دندونامو مسواک زدمو رفتم سمت اتاقم تا آماده شم رفتم جلوی آینه و موهای مشکیمو خشک کردمو فر پایینشو مرتب کردم بعد یه خط چشم خیلی نازک کشیدمو میخواستم پنکیک بزنم که پشیمون شدم همه میگن پوست تیره بهم میاد ولی من این پوست سفیدمو بیشتر دوست دارم.پس رفتم تا لباس بپوشم.

یه بلوز آستین بلند قرمز و یه لیه پررنگ تقربا تنگ پوشیم .وقتی داشتم وسایلمو جمو جور میکردم چشم به یه کت چرم مشکی افتاد.
پوشیدمو توی آینه یکم باهاش ور رفتم از بلوزم یکم کوتاه تر بود ولی بهم میومد.توی آینه بو خودم لایک دادموبا چشمای آبیم به خودم چشمک زدم.کولمو گزاشتم روی دوشمو رفتم پایین .

خدارو شکر هنوز داداشای خلم بیدار نشدن تا بهم تیکه بندازن.سریع رفتم کلیدای خونه رو برداشتمو رفتم بیرون رفتم سوار ماشینم بشم که...
»ای وای سویچو جا گزاشتم...«
خدارو شکر کلید خونرو برداشته بودم درو باز کردمو رفتم تو کلیدای مااشینو از روی میز ناهار خوری برداشتمو رفتم بیرون در ماشین باز کردمو نشستم پشت فرمون

»هوف...خیلی خوب«
راه افتادم به سمت دانشگاه .اونقدام که فکر میکردم نزدیک نبود و تو راه نزدیک بود با یکی تصادف کنم.وقتی رسیدم دم در دانشگاه ومو یه جوری نگام میکردن انگار تا حالا فراری آلبالویی ندیدن.(ما اینیم دیگه)رفتم داخل دانشگاهو با یه عالمه پرسو جو اتاق مدیریت رو پیدا کردم.

در زدمو رفتم تو ولی اون خانومی که پشت میز بود متوجه من نشد.اسمش جولی پیت بود.از روی میزش اینو خوندم.

»اهم...سلام خانم پیت«

بالاخره اون متوجه من شد .

»اوه...سلام خانم جوان ببخشید .داشتم روی پرونده ها کار می کردم .میتونم کمکی بهتون بکنم؟«

اینو خیلی مودبانه گفت و بهم دست داد .منم خودمو معرفی کردم و از روی خوشحالی بهش لبخند زدم .اون موهای فرفری کوتاه داشت و پوستش خیلی تیره بود ولی دندوناش برق می زدن و یکم چاق بود و یه پیرهن نارنجی آستین کوتاه پوشیده بود.

»بله من برای کامل کردن ثبت نامم به اینجا اومدم«

اون به من یه فرم داد و من پرش کردم اونو گرفت و گزاشت توی یه پوشه ای که فکر کنم پروندم بود.

»به دانشگاه هاردوارد خوش اومدی . موفق باشی«

اینو بوم گفت و من از خوشحالی یه لبخند بزرگ زدم.ازش تشکر و خداحافظی کردم .

»ببخشید خانم استایلز اینو یادم رفت بهتون بدم توی این ساعت شروع وپایات و برنامه روزانه درسی نوشته شده«

یه برگه رو داد دستم و اینارو گفت .بازم ازش تشکر کردم .رفتم بیرون تا درو بستم شپلق یه کسی محکم خورد بهم .منم پرت شدم خوردم به یه کسی و برای این که نیوفتم لباسشو گرفتم ولی اونم تعادلشو از دست دادو ما باهم افتادیم...

WARLIKE GIRLDonde viven las historias. Descúbrelo ahora