Zayn.pov
واقعا نمیدونم لیام چش شده بود دلم واسش خیلی سوخت نمیدونم چی دیده بود و یا اینکه چی شنیده بود هر چی بود واقعا داغون شده بود.
پذیرایی رو مرتب کردم و ظرفای کثیف شامو شستم غذارو که دیگه میلم نمیکشید تو یخچال گذاشتم.
خیلی خسته بودم رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و تا اومدم بخوابم یاد اون متجاوز دیکهد افتادم و بزور جلوی اشکامو گرفتم و آروم به خواب رفتم.
.
.
.
.صبح زود بیدار شدم و بعد پوشیدن یه آستین کوتاه رفتم در اتاق لیام رو زدم و بعد دو ثانیه بازش کردم، خوابیده بود رو تخت و انگار دوش گرفته بود.
لباساشو عوض کرده بود و موهاشم خیس رو پیشونیش ریخته بودن و خوابش برده بود.
زل زدم به صورت کسی که تازِگیا واسم خیلی مهم شده بود. شاید بخاطر اینکه توی این تنهاییام فقط اونو داشتم.
دست از زل زدن برداشتم پتو رو کشیدم روش و از اتاقش بیرون اومدم.
رفتم تو آشپزخونه و واسه لیام صبحونه درست کردم که بی صبحونه نره سر کار، ساعت هشت و نیم بود که لیام از اتاق اومد بیرون.
زین: سلام لیام صبح بخیر
نگاهی بهش کردم و نگران شدم...
زیر چشاش کاملا گود افتاده بود و قرمز بودن، موهاش بهم ریخته بود.
زین: لیام صبحونه آمادست.
لیام: میل ندارم.
زین: لیام اونجوری که نمیشه بری شرکت، دیشبم که شام نخوردی.
لیتم: زین رو اعصابم نرو، میگم نمیخورم یعنی نمیخورم.
زین: اوکی.
یه شکلات و یه لیوان آب پرتقال برداشتمو با قدم های تند به طرف لیام رفتم که داشت کتشو جلو آینه تنش میکرد و کفشاشو از جا کفشی برمیداشت.
رفتم پشت سرش لیوانو بالا گرفتم که وقتی برگرده بزارم تو دهنش و صداش زدم.
زین: لیام این مال توعه؟
وقتی برگشت که دقیقا آب میوه روبروی دهنش بود، میخواست اعتراض کنه که لبه لیوانو به لباش فشار دادم.
زین: جون من بخووور لیااام
تا وسطاش با اخم خورد، همینشم خوب بود. شکلاتم توی جیبش گذاشتم.
لیام: این و لوس بازیا ینی چی زین؟ ها؟
زین: خواهش میکنم، نوشجان.
لبخند دندون نمایی زدم و رفتم سمت درو بازش کردم و به حالت تعظیم خودمو خم کردم و دستمو رو به بیرون گرفتم و گفتم.
زین: بفرمایید قربان.
خندش گرفته بود اما بزور جمش کرد.
لیام: من ظهر نمیام خونه.
YOU ARE READING
•°Golden Boy°•
Romanceوقتی فهمیدم اومدی...اولش خوشحال شدم اما بعدش فهمیدم این اومدن واسم خوب نیست. نمیتونستم به مهربونیات بی تفاوت باشم، چون این بار واقعا فهمیده بودم که...فهمیده بودم که دوست دارم