با قدم هایی بلند از راه روی بیمارستان عبور کرد. دو هفته ای میشد که هانول بهوش نیومده بود اما توی بخش بود، دکتر گفته بود علائم حیاتیش هر روز بهتر میشه و فقط بدنش کمی ضعیف شده این تنها امیدی بود که تا الان سرپا نگهش داشته بود.دلش برای دیدن خنده های هانول تنگ شده بود، برای بغل کردنش، حرف زدنش، برای دیدن چشم هاش روز شماری میکرد، آهی کشید و دست هاش رو توی جیب شلوار لیش فرو کرد.
با دیدن چند نفر از پرستار ها که جلوی در اتاق هانول ایستاده بودن به قدم هاش سرعت بخشید با ورودش به اتاق از چیزی که روبه روش میدید متعجب شد، کمد گوشه اتاق وارونه روی زمین افتاده بود و استن فلزی سرم کج روی تخت افتاده بود، نگاهش رو از ملافه ی خونی بالا کشید و به دستای لرزونی که به خاطر خونریزی ناشی از کشیده شدن سرم پر از خون شده بود دوخت.
دختر خسته از جیغ های پی در پی سر روی زانو هاش میزاره و آروم اشک میریزه یکی از پرستارها که در کنار بقیه کادر بیمارستان فضای اتاق را اشغال کرده با دیدن دست خونی هانول به سمتش میره و به قصد بستن مچ دستش دست دختر رو میگیره، هانول با حس گرفته شدن دستش سرش رو بلند میکنه و به شدت پرستار و کنار میزنه و جیغ میکشه " به من دست نزن"
موهای قهوه ای رنگش باز شده بود و دورش رو احاطه کرده بود و پوست سفید رنگ صورتش به خاطر گریه خیس بود و ملتهب شده بود، پرستار با دلسوزی به او نگاه میکنه. هوسوک درحالی که هنوز مثل مجسمه جلوی در ایستاده نفسش را بعد از چند ثانیه طولانی از سینش خارج میکنه و با دو سمت هانول میره.
دختر بعد از اینکه این دو هفته هوسوک رو تا مرز دیوونگی کشونده بود بهوش اومده بود اما این شرایط نمیزاشت خوشحالیش دوم بیاره، هوسوک با لبخندی کمرنگ کنار تخت می ایسته اما با دیدن دست خونی هانول اخم ظریفی بین ابروهاش میشینه با لطافت دختر رو مخاطب قرار میده
"عزیزم رگ دستت پاره شده و خونریزی داره باید پانسمان بشه" هانول نگاه گنگی به هوسوک میندازه و جوابی نمیده.هوسوک متعجب از اون نگاه سرد قدم دیگه به تخت نزدیک میشه که پرستار دست هانول رو میگیره، دختر دوباره جیغ میکشه و دستش رو از بین دست های پرستار بیرون میکشه" ولم کن... همتون برید گمشید " هوسوک مبهوت از این واکنش سرجاش میخ میشه و با چشم هایی گرد به دختر روبروش که شباهتی به هانول، دختر دوست داشتنی زندگیش نداره خیره میشه.
" چرا اونجا وایسادید بیاید کمک" با فریاد پرستار، همکاراش که اونجا ایستادن و متاثر به صحنه روبروشون نگاه میکنن به خودشون میجنبد و به طرف تخت میروند " ولم کنید" هانول بین دست های پرستار ها وول میخوره جیغ میکشه و هربار با لجاجت دستش رو از دست پرستار بیرون میکشه.
دختر سرکش تر از این حرفا بود که بتونن کنترلش کنن، به خاطر فشاری که به دستش وارد شده بود خون ریزی شدت گرفت. هوسوک که تا آن لحظه ساکت مونده بود مچ ظریف هانول رو بین انگشتاش قفل میکنه و بی توجه به جیغ و سرکشی های اون منتظر پرستار میشه تا مچ خونی رو بانداژ کنه.
نگاه گریون دختر روی دست هایی که مچ دستشو اسیر کرده میشینه ناخودآگاه دست از تقلا برمیداره " هانول تمومش کن" دختر به چهره بی نقص روبروش نگاه میکنه اون رو نمیشناخت، اسمی که از زبونش شنیده بود نمیشناخت، اما دست کم چند بار توسط پرستارا به این اسم صدا زده شده بود " چت شده هانول" هوسوک با لحنه حیرت زده و غمگین این رو پرسید.
دختر با دیدن مرد نا آشنای روبروش با بغض و درد زمزمه میکنه "تو منو میشناسی؟ " نگاه ناباور هوسوک روی گونه ی خیس دختر میشینه " از خانوادم خبر داری؟" هوسوک نگاهش رو گیج بین پرستار ها میچرخونه منتظر توضیحه، چه بلایی سر هانول اومده؟ زبونش بند اومده ذهنش قفل کرده دنیا دورش پیچ و تاب میخوره اما هنوزم مچ های هانول رو محکم گرفته.
پرستار ها از این فرصت استفاده میکنند و آرام بخشی رو به بازوی دختر میزنن هانول با سوزش بازوش آخی میگه و نگاهش رو به طرف بازوش میچرخونه " هانول... منو یادت نیست ؟" هوسوک تمام توانش رو برای پرسیدن این سوال گذاشته بود اما با جواب یه کلمه ای دختر زیر پاش خالی میشه " نه"
مچ دختر رو رها میکنه و دست هاش رو ستون بدنش میکنه و میله های تخت رو میگیره تا سقوط نکنه نگاهش مات صورت خیس دختر میشه هانول به خاطر آرام بخش بی جون روی تخت میوفته و برخلاف سعی و تلاشش چشم هاش بسته میشن " دکتر میخوان باهاتون حرف بزنن" یکی از پرستار ها اینو به هوسوک میگه و از اتاق بیرون میره.
پسر حتی نمیتونه درست راه بره " چه بلایی سر هانول من اومده" زمزمه وار اینو میپرسه و به سمت در میره " هوسوک؟" تهیونگ با دیدن چهره ی رنگ پریده ی هوسوک به سمتش میره "چیشده؟ دکتر گفت میخواد باهامون حرف بزنه" هوسوک جوابی نمیده و دستشو به دیوار میگیره تا نیوفته
" حالت خوبه؟" هوسوک نگاه غمگینی به تهیونگ میندازه و بی حرف قدم هاشو سمت اتاق دکتر میکشه تهیونگ کلافه از این سکوت پسر همراهش وارد اتاق دکتر میشه نگاه جدی مرد سفید پوش نشون میده که قرار نیست خبر خوبی بهشون بده هرچند هوسوک قبل از وارد شدن به این اتاق هم اینو میدونست.
" چیشده آقای دکتر اتفاقی برای خواهرم افتاده؟" تهیونگ اینو میپرسه و جلو تر از هوسوک روی صندلی روبروی میز پزشک میشینه، پیرمرد نگاهشو به هوسوک که وسط اتاق ایستاده میدوزه " لطفا بشینید آقای جانگ" هوسوک مردد و تلو تلو خوران روی صندلی کنار تهیونگ جای میگیره.
پزشک بدون هیچ مقدمه چینی عینک گردشو از چشمش کنار میزنه و شروع میکنه " توی این یه ساعتی که خانم کیم بهشون اومدن ما متوجه شدیم که ضربه ای که به سر ایشون وارد شده باعث شده حافظشون رو از دست بدن "
____________
اینم فنفیک جدید اگه استقبال شد شروع میکنیم🤍
YOU ARE READING
𝐑𝐞𝐦𝐞𝐦𝐛𝐞𝐫 |ʲʰᵒᵖᵉ
Fanfictionboy x girl تلاش!؟ بیهودس! مثل فشردن کلاویه های سیاه و سفید پیانوی خرابی که میدونی صدایی ازش در نمیاد، کامل نیست! مثل روز بدون خورشید، شب بدون ماه. توی سرم هیچ چیز نیست، نه خون ، نه مرگ، نه تب، اما با همۀ اینها، اون اینجا ایستاده تا امید رو داخل ص...