مضطرب بین جمعیت نگاه کرد، آدمایی که شناختی ازشون نداشت دوروشو پر کرده بودن و سالنی که امروز صبح خالی بود الان پر از آدم هایی بود که با ظاهری رنگارنگ توی اون مهمونی شرکت کرده بودن." هانول" با صدای هوسوک بدون مکث به طرفش چرخید هوسوک دسته گل رو به طرف دختر گرفت " دلم برات تنگ شده بود " هانول متعجب به گل ها نگاه کرد و اون رو از دست هوسوک گرفت و بدون حرف به سمت هوسوک رفت سرشو روی سینه ی پسر گذاشت، هوسوک متعجب دست هاش رو دور بدن دختر پیچید.
" چیزی شده هانول؟ " دختر سرشو به معنی نه تکون داد، تمام حس بدی که به خاطر این خونه داشت الان از بین رفته بود و دلیلی جز وجود هوسوک براش پیدا نمیکرد " دوباره رومئو و ژولیت بازی اینا شروع شد " جیمین این رو گفت و دست به سینه به اون دو نگاه کرد، یونا با لبخند سرشو تکون داد و گفت " باید اعتراف کنم دلم برای این صحنه تنگ شده بود "
هوسوک بی توجه به اون دو روی موهای دختر رو بوسید و زمزمه کرد
" میخوای برقصیم؟ " هانول آروم از هوسوک جدا شد " من بلد نیستم " هوسوک لبخندی زد و به قسمتی که بقیه مشغول رقص بودن نگاه کرد " نگران نباش من پیشتم " هوسوک دست دختر رو گرفت و به سمت پیست رقص برد" مطمئنی؟ من واقعا بلد ..." هوسوک هیسی گفت و دستشو روی کمر دختر گذاشت " اون دستتو بزار رو شونم " هانول کاری که هوسوک گفت رو انجام داد، به آرومی دختر رو روی دست هاش بلند کرد و به خودش چسبوند " چیکار داری میکنی " هانول ترسیده چنگی به شونه ی هوسوک زد ، پسر آروم خندید و هانول رو بیشتر به خودش فشار داد.
" میوفتم" هوسوک در جواب زمزمه ی دختر با اطمینان گفت "هیچوقت" بعد به آرومی چرخی زد و به صورت دختر نگاه کرد " تو خیلی زیبایی" هانول بی توجه به گونه های سرخ شدش از سر شونه های هوسوک به اطراف نگاه کرد و گفت " به خاطر آرایشه "
حرکت آروم بدنشون آرامش بخش بود و باعث میشد هانول بین دست های هوسوک خوابش بگیره پس سرشو روی شونه ی پسر گذاشت و باعث پررنگ شدن لبخند هوسوک شد " وقتی میگم زیبایی منظورم این نیست که چون الان آرایش داری زیبایی، تو وقتی از خواب بیدار میشی زیبایی ، وقتی خسته از کارگاهت برمیگردی زیبایی وقتی اینطوری بهم نگاه میکنی زیبایی حرکات ظریف و آرومت زیبان من ابدا راجب آرایش صورتت حرف نمیزنم که تو میگی به خاطر آرایشه من راجب زیبایی که تو وجودته حرف میزنم هانول "
هانول این بار سرش رو بیشتر توی گردن هوسوک پنهان کرد تا مطمئن بشه پسر گونه های گر گرفتش رو نمیبینه اما موفق نبود" حتی وقتی اینطوری به خودم پناه میاری و میچسبی بهم ، وقتی ضربان قلبت اینطوری نامیزون میشه به نظر من تو خیره کننده ترین کسی هستی که تو دنیا وجود داره " هانول آروم خندید از حرف های هوسوک به ذوق اومده بود و انگار اینارو خود پسر هم میدونست.
YOU ARE READING
𝐑𝐞𝐦𝐞𝐦𝐛𝐞𝐫 |ʲʰᵒᵖᵉ
Fanfictionboy x girl تلاش!؟ بیهودس! مثل فشردن کلاویه های سیاه و سفید پیانوی خرابی که میدونی صدایی ازش در نمیاد، کامل نیست! مثل روز بدون خورشید، شب بدون ماه. توی سرم هیچ چیز نیست، نه خون ، نه مرگ، نه تب، اما با همۀ اینها، اون اینجا ایستاده تا امید رو داخل ص...