𝐏𝐚𝐫𝐭 4

79 20 17
                                    


C.H.A.N

صدای داد و فریاد هاش به هوا چنگ می زد..با هر نعره دیوار ها و ظروف استیل آزمایشگاهی روی میز می لرزید..گوش هایش از صدای خودش درد گرفته بود و گلوش مزه ی خون میداد..مهم بود؟
نه..چه راهی جز فریاد زدن برای اعتراض داشت وقتی پای خودش رو مثل یه تیکه آشغال تو ظرفی از خون کنار دست خودش می دید و اون به سختی به صندلی زیرش بند شده بود.
اشک هاش مثل رودی روی صورتش جریان داشتند و تکون های بی حاصلش هم فایده ای در آزاد سازی دستاش نداشتند.
اون محکوم بود که به اون شکل بمونه و خونش که زمین رو سرخ میکرد ببینه..چرا داد و فریاد هاش به کسی نمی رسید؟ چرا حنجره اشو پاره میکرد ولی احدی نمی فهمید؟
تنها کسایی که می تونستن زجه هاشو بشوند دو بیچاره ای بودند که از ترس در کنج سلول تو خودشون جمع شده بودن و بدن های لرزونشو بغل کردن بودن..اون پسر خاموش و حتی نایون با عقل ناقصش به خوبی درد و شکنجه رو می فهمیدن..
این یک تفریح بود؟ یا یه شوخی؟..چطور ممکن بود یه نفر حتی ذره ای وجدانش با این التماس های بی زبون تحریک نشه؟..
روپوش سفیدش به خون آغشته شده بود و با اخمی که نشان از تمرکز کردنش میداد زمان سنجی رو به دست گرفته بود و به پای قطع شده چانیول نگاه میکرد.
" روز هفتاد و سوم..سوژه 5501..
دمای بدن بعد از آسیب بافتی به چهل و هفت درجه رسیده ، متابولیسم سوژه چند برابر شده ، ضربان قلب به هشتاد بار در دقیقه رسیده..افزایش پانزده درصدی انتقال دهنده عصبی دیده میشه.."
چانیول آنقدر داد زده بود که نفس کم آورده بود و از شدت درد سرش بی حال روی گردنش سقوط کرده بود.
چونه اش اسیر دستای دستکش پوش مرد شد.
جی سانگ سر چان رو بالا آورد و با باز کردن پلکش نور توی چشمش انداخت " واکنش و عملکرد مغز طبیعیه.."
چشمای چان تار بود..حتی نمیتونست درست پلک هاشو باز نگه داره..حتی بی حال تر از اونی بود که به چیزایی که جی سانگ ضبط میکرد گوش کنه.
اما انگشت های مرد دور چونه اش محکم‌تر شد و مجبورش کرد دهنشو باز کنه و تو دهنشو ببینه.
" نفس بکش چان..داری یه پای جدید می‌سازی..به اکسیژن بیشتری احتیاج داری.."
مرد وقتی دید قفسه سینه چان به سختی بالا پایین میشه اصراری نکرد..خیلی ساده لوله تراشه اکسیژن رو آورد و با وجود مقاومتش توی حلق چان فرو برد و با چسب به صورتش فیکس کرد.
چان چندبار عوق زد اما کاری از دستش بر نمیومد تا برای خارج کردن اون لوله از گلوش پیدا کنه.‌.جی سانگ گفت اون به هوا نیاز داره و حتما اون نیاز رو برطرف میکرد.
جی سانگ بار دیگه با پنبه و الکل اطراف زخم باز چان و استخوانش رو پاک کرد و با رضایت لبخند زد.
" می بینی چان؟ پات داره به سرعت باورنکردنی بازسازی میشه..جوشش خون تو رگهات رو حس می‌کنی عزیزم؟..به زودی به چیزی تبدیل میشی که شکست ناپذیره‌‌..
خوشحالی مگه نه ؟.."
بعد خم شد و روی صورت عرق کرده اش خیمه زد" مگه نه چان؟ بگو که توام خوشحالی..هوم؟.."

_Tigerish_

بین رز و آلیس چیز پنهانی وجود نداشت..دکتر رز به آلیس گفته بود که برای برقراری ارتباط و ورود به اجتماع نباید به رز فشار بیاره و مهم ترین مسئله اراده خود رز اعه..
اگه اون به اختیار خودش نمی خواست که بیرون بره استفاده از اجبار فقط نتیجه معکوس میداد.
به هر حال اون نزدیک ده ماه یه رابطه زهرآلود رو تحمل کرده بود و آسیب مخربی که این مدت بهش وارد شده بود به این راحتی قابل درمان نبود.
رز گریه کرد حرف زد و خودشو سرزنش کرد چون می دونست اشکال از خودشه.. مطمئنا کل دنیا کمین نکرده بودن تا اون پاشو از در بیرون بذاره و بهش حمله کنند اما اثر ترس و خاطرات وحشتناکی که به وضوح به یاد می آورد چاره ای براش باقی نمی‌گذاشت..زخم های روحی اون هنوزم درحال خونریزی بودن.
رز نیت خواهرشو درک میکرد.. وقتی لبخند های مصنوعی و خوشحالی های نمایشی اش رو می دید از خودش متنفر میشد..احمق که نبود..هر بار که آلیس روی سرش گریه میکرد اون کاملا هشیار بود و سعی میکرد گریه هاشو مهار کنه و وانمود کنه که خوابه..
دلش میخواست که به زندگی عادی اش برگرده..حالش خوب بشه..اون رزان شادی که صدای خنده هاش یه لحظه قطع نمیشد برگرده..رد لورن تا کی میخواست روی زندگیش سایه بندازه؟

𝐓𝐈𝐆𝐄𝐑𝐈𝐒𝐇Donde viven las historias. Descúbrelo ahora