IN THE NAME OF TIAMO

45 5 2
                                    


ايتاليا / 25 دسامبر سال 1992
——

اريك: قرارداد جديدي كه از شركت برزيلي ارسال شده بود رو از اون جعبه مخملي دراوردم و نگاهي بهش انداختم...
يه برگه گندمي رنگ كه با يه روبان قرمز بسته شده بود..اروم گذاشتمش رو ميزش و به اوليويا شاره كردم تا كارشو انجام بده و خودمم كنار ميز ايستادم..*

اوليويا :*با اشاره اريك خدمه رو بيرون كردم و رفتم سمته تابلو نقاشي كه شبيه در بود و باز كردم و از پشتش قلم مخصوص رو دراوردم و به سمته ميز رفتم و گذاشتمش كنار قرارداد و كنار اريك ايستادم و به ساعتم نگاه كردم..*
_يك ساعته ديگه ميرسه

****

لوكا:*رفتم بالايه سكوه و نگاه كلي به اشپزخونه انداختم تقريبا همه چيز اماده بود و هنوز بيست دقيقه تا ساعته صبحونه مونده بود..با خوشحالي دستامو زدم بهم...*
_كاركنايه مرد پخشه صبحونه رو امروز از امارته يك شروع ميكنيم...زود باشيد بريدد
*كنار در ايستادم و همه صبحونه هارو چك كردم كه درست باشن...و بعد از اينكه مطمئن شدم درو بستم و رفتم اونطرفه اشپزخونه و نگاهي به كارا كردم..*
_همه كنارهم وايسيد ببينمم زود باشيد..
*نگاهي به سرتا پاشون كردم..يونيفرما همه تميز بود...لبخندي زدم..*
_همونطور كه ميدونيد ما امروز فقط به امارت يك ميريم و بيدار كردنه بقيه امارت ها به عهده اشپزخونه غربه ...حالا بگيد ببينم
حوله هاي سرد و گرم و سطل هاي اب داغ امادست ؟

اميلي: همه عوامل اماده هستن قربان...
همه حوله هاي سرد و گرم دقايقي پيش اماده شدن

لوكا:*رفتم نزديك و نگاهي به ابه گرم كردم*
_ابه چشمه گرم ساتوريناست؟

اميلي: بله

لوكا:*دستي به سيبيلم كشيدم..و جلوتر از اونا راه افتادم...*
_همراهم بيايد دوشيزه هاي جوان..وقته خدمت گذاريه
*با خارج شدنه همه خدمه در اشپزخونه كه يه در بزرگه چوبي بود رو بستم و كليدشو گذاشتم تو جيبم و چون زودتر از بقيه شروع به كار كرده بوديم هنوز دوتا كلاسكه بود بهشون اشاره كردم كه سريع اومدن سمتمون و همه سوار شديم..*
_برو به امارته يك
*نگاهي به حياطه بزرگه وسطه امارت ها انداختم...امروز به نسبت شلوغ تر بود...بي توجه موهامو زدم پشته گوشم...و با رسيدن به امارت از كالسكه پياده شديم *

-قبل از ورود بايد كارتتون رو نشون بديد

لوكا:*چشم غره اي بهش رفتم حالا خوبه هروز داره منو ميبينه ها...دست نويسه سنيور رو نشون دادم..*
_سنيور ديشب اين برگه رو پشت در اتاقم گذاشتن و گفتن بيدار كردنه امارته يك با ماست

-*مهر قرمز رنگو رويه برگه زدم و از بيسيم به پسرا گفتم درو باز كنن ..*
_سرو صدا نميكنيد چون همه اعضاي خانواده خوابن ..به چيزي دست نميزنيد
سمته تابلوهاي قديمي نميريد فقط-

TIAMO Donde viven las historias. Descúbrelo ahora