برای اولین بار پدرش تصمیم گرفت هرولد و زین رو بیرون از شهر ببره تا پسرای عزیزش دنیای داخل اب رو بهتر درک کنن
دراعماق اقیانوس چیزی به اسم زمان وجود نداره! روز و شبی معنا نداره !محاسبه سن هریک از اونا با تولد یک پری جدیده
پس به سن انسان ها بخواهیم حساب کنیم شاید اونا فقط ده دوازده ساله بودن ،یعنی به قول خودشون هر یدونه پری که به دنیا میومد ، یک سال بزرگتر میشدن .
به همراه پدرشون با گاردهای ویژه از شهر خارج شدن ، گونه های مختلفی رو دیدن و با هیجان نزدیکشون میشدن ، زین زودتر با موجودات ابزی دوست میشد برای هرولد یکم سختتر بود معمولا برای بار اول بهش حمله میکردن
زین نمیدونست وقتی یه اتفاق بامزه میفته چیزی به اسم خنده وجود داره اما یه لبخندی رو لبش شکل میگرفت و هرولد از اون لبخند متنفر بود چون میدونست پشت اون لبخند چیه
در حالی که کمی به سطح اب نزدیک شده بودن الایژا جلوتر از بچه ها ایستاد وارد ذهن هردوی اونا شد_باید یک چیزیو نشونتون بدم ، این رو فقط نسل پادشاهان اتلانتیس باید بدونن نه پری های عادی
الایژا به نگهبان هایی که با فاصله خیلی زیادی از اونا شناور بودن اشاره کرد
هرولد و زین با کنجکاوی سرشون رو تکون دادن و دست پدرشون که دراز شده بود رو گرفتن باهم به سطح اب رفتن
باورنکردنی بود اب تموم شده بود، اونا بیرون از اب بودن برای اولین بار سخت بود به زور نفس میکشیدن و سرفه میکردن باله ای رو گردنشون باز و بسته شد تلاش برای تنفس بهتر داشت
الایژا_اروم ..اروم نفس بکشید
با احساس گرمایی هردو به بالا نگاه کردن و باعث شد چشماشون درد بگیره و دست هاشون رو قرار بدن رو چشماشون
زین_اوه خدای من این دیگه چه کوفتیه
هرولد_چشمام ..این حس چیه پوستم انگاری ..انگاری
الایژا_گرما .. خورشید .. اسیبی نمیزنه چشماتون رو باز کنید
هرولد و زین با تردید چشم هاشون رو باز کردن به الایژا نگاه کردن ، الایژا سرشو برای اطمینان بهتر تکون داد، برای امنیت بهترشون تا زمان مناسب همین قدر کافی بود اونا وسط اقیانوس بودن و هیچ چیزی وجود نداشت
الایژا_این دنیای بیرونه .. موجوداتی این بیرون هستن که خیلی خطرناکن ..تنها وظیفه ی ما پادشاهان همینه ،کسی نبایداز دنیای بیرون اب اگاه باشه جز ما و شکارچیان عهد بسته! حتی بیرون اتلانتیس رو چون برای ما خطرناکه وباعث انقراض ما میشه ..بیشتر از این نمیتونیم دووم بیاریم ..برگردیم
هر سه اونا به درون اقیانوس شنا کردن کلی سوال تو ذهن هردوی اونا بود،اون موجودات چی هستن چه شکلی هستن!
YOU ARE READING
My angel
Fanfiction+تو نمیتونی همچین چیزی بخوای اصلا! غیر ممکنه زین _میتونم .. اون ارزوی منه و تو باید براورده اش کنی..چرا میگی غیر ممکنه؟ +تو یه موجود ابزی هستی زین! اینو بفهم تو دنیای اونا طاقت نمیاری.. _پس این غیر ممکن نیست؟ این شدنیه؟ اخم غلیظی به پسرک تحویل داد...