+من ازت خوشم میاد!
با پوزخند جواب داد.
_واقعا؟اما حتی این لحن تمسخر آمیز، لبخند پسر رو از بین نبرد.
+آره...واقعا._به سرت زده دکتر؟! فکر کنم انقدر با دیوونهها گشتی خودت هم خل شدی.
+من با خودم رو راستم... شاید برعکس تو.
برعکس تو که دروغ میگی روانی هستی!_حالا که زیر دستهام داری میمیری دیوونگی من باورت میشه؟ آره عسلِمن!
اما جیمین دیگه بیدار نبود که جواب جونگکوک رو بده!_جیمین اون لیاقتِتو رو نداره!
+تو فکر میکنی که تمین لیاقت من رو داشت؟ یه فرصت دادن خیلی هم بد نیست.اما پسر هیچوقت نتونست بگه که این فرصت نمیشه برای من باشه؟!
حرفی که هیچوقت گفته نشد...جونگکوک به خون روی دستهاش نگاه میکرد. خون پسرک عسلیش بود!
یعنی جیمین مرده بود؟
جیمین رو با دستهای خودش کشته بود؟_نه! جیمین نه... تو درست میگفتی، من دروغ میگفتم که بیرحمم پس خواهش میکنم بیدار شو. بیدار شو عزیزم... قول میدم حتی دیگه کوچولو هم صدات نکنم فقط لطفا بیدار شو... لطفا.
اما دیگه دیر شده بود. جنازه جیمین حالا توی یه دریاچه، توی یه جنگل برفی مدفون شده بود به دست کسی که عاشقش بود!خب این یه مقدمه از مینی فیکی هست که خیلی وقته ایدهاش رو داشتم. توی این فیک یه کلیشه شکنی میخوام داشته باشم اون هم اینکه اشتباهات گاهی جبران ناپذیر هستن!
بخاطر همین کاپل سکرت هست.
به شخصه احساس میکنم خیلی طولانی نمیشه به خاطر همین مینی فیک هست.
اگه حمایت بشه شروع به نوشتن میکنم.
YOU ARE READING
Lier
Fanfictionنام مینی فیک: دروغگو کاپل: کوکمین، ویمین ژانر: انگست، درام، جنایی،روانشناسی عشقهای دروغین زیبایی عشق را پوشاندهاند همانند ستارههای پنهان در روشنایی شهر... ای تو تک شاهزاده قلبم! دروغهایت را از چشمانت میخوانم زیرا که تو از هر پنهانی برایم آشکار...