بازگشت تهیونگ به کره😐✌

503 35 6
                                    

جونگکوک با داده جیغ ماننده یونگی از خواب پریدو با چشمایه گرد شده روی تخت نشست..چند ثانیه طول کشید تا بتونه موقعیت رو آنالیز کنه با حرص پتو رو از رو پاهاش کنار زدو از رو تخت بلند شد تا از اتاق خارج بشه به سمته اتاقی که دیشب یونگی توش خوابیده بود پا تند کرد
دیشب یونگی برای شام رفته بود خونه کوک و جیمین و به اصرار کوک شب رو اونجا موند
تمام حرصش رو سره دستگیره ی در اتاق خالی کردو با فشار بازش کرد دست به کمر ایستادو به یونگی خیره شد که معلوم نبود این وقت صبح داشت با کدوم خری حرف می‌زد
داشت با چشماش خطو نشون می‌کشید ولی با حرفی که از دهن یونگی خارج شد باعث شد جونگکوک برای باره دوم تو اون روز چشماش گشاد بشه..

یونگی:کیم فاکینگ تهیونگ وای به حالت اگه سر به سرم گذاشته باشی که داری برمیگردی سئول

یونگی همیشه راجب تهیونگ با کوک و جیمین حرف می‌زد از خاطره ها و گند کاریاشون میگفت از اینکه دلش برا رفیقش تنگ شده و یه عالمه عکس از تهیونگ بهشون نشون داده بود
و جونگکوک بدجور دلش می‌خواست تهیونگی که یونگی ازش حرف میزدو دوباره از نزدیک ببینه و باهاش حرف بزنه البته یونگی که از همه چی بی‌خبر بود از پشت تلفن کوک و جیمین رو به تهیونگ معرفی کرد باهم صحبت کردن یه بارم گوشی یونگی که داشت زنگ میخورد خوده کوک جواب داده بود ولی خب دوست داشت دوباره از نزدیک ببینتش...
با خدافظی یونگی و قطع کردن گوشیش کوک به خودش اومد و کلا یادش رفت که واسه چی اومده بود اتاقه یونگی جونگکوک با تعجب گفت:تهیونگ میخواد برگرده کره؟؟؟
یونگی:آرهههه وای برگام ریختههه بعد از پنج ساااال داره برمیگرده بالاخره
جونگکوک:کی میاد؟
یونگی:امروز ساعت 12 ظهر پرواز داره احتمالا تا شب برسه
جونگکوک:برسه میخواد کجا بره؟
یونگی:وای کوک بهش گفتم رسید فرودگاه میرم دنبالش ولی خونه خودم که اصلااا نمیتونم ببرمش چون به طرز فجیعی بهم ریختس میشه یه دو روز خونه ی تو بمونه؟
جونگکوک در حالی که تو دلش غوغا بود با بیخیالی گفت:آرع البته مشکلی نداره میتونه بمونه
و با یاد آوری اینکه چجوری از خواب پریده بود به سمت یونگی رفتو خیلی ریلکس دستشو گذاشت رو موهاش و با لبخند گفت:هیونگ میدونستی خیلی برام عزیزی؟
و بعد لبخند از رو لباش پاک شدو با حرص ادامه داد:ولی دلیل نمیشه به خاطره اون جیغی که زدی و طوری که از خواب پریدم موهاتو نَکَنَم
و شروع به کشیدن موهایه یونگی کرد
یونگی با داد گفت:آیییی وحشییی یعنی نه..دونسنگ عزیزم..هیونگ فدات بشه خب هیجان زده شدم از دست تو دیگه مو نمونده رو سرم
جونگکوک:نمیتونی با حرفات خرم کنییی ولی گناه داری
و بعد گفتن اون جمله موهایه یونگی رو ول کردو دوباره گفت:هیونگ بیا بریم پایین صبحونه بخوریم
و انگار که چند ثانیه پیش هیچ اتفاق خاصی نیفتاده با بیخیالی به سمت در رفت و از اتاق خارج شد
میخواست از پله ها بره پایین ولی یه لحظه چشمش افتاد به جیمین که با موهایه بهم ریخته و لباسایی که به شدتتت براش گشاد بودن با گیجی ایستاده و داره به دورو برش نگاه میکنه
جونگکوک نتونست خودشو کنترل کنه و با صدایه بلند زد زیره خنده... دلشو گرفته بودو داشت می‌خندید
جیمین که حواسشو داده بود به جونگکوک با گیجیو خوابالودگی به سمتش رفتو پرسید:
هیونگ؟چیشده؟چرا صدا جیغ و داد میومد؟
جونگکوک که از زوره خنده نفسش بند اومده بود بریده بریده گفت:
هی..چی چیزه..خاصی نبو..د وای..خدایا مر..دمممم
یونگی که تا اون لحظه ایستاده بودو نگاشون می‌کرد با خنده رو به کوک گفت:
جونگکوووک اذیتش نکن خو..و رو به جیمین ادامه داد: تهیونگ داره برمیگرده کره
جیمین که حالا خواب از سرش پریده بود با تعجب گفت:
جدی؟!
یونگی و جونگکوک تایید کردن که جیمین ادامه داد:
واو سوپرایز شدم کی میاد؟
بعد از اینکه یونگی براش توضیح داد هر دو از پله ها پایین رفتن
و وارد آشپزخونه شدن کوک زمانی که یونگی داشت برا جیمین توضیح می‌داد که تهیونگ کی میادو کجا میمونه و چرا داشتن جیغو داد می‌کردن به آشپزخونه اومده بودو میز صبحانه رو چیده بود
کناره هم نشستن و مشغول شدن
جونگکوک رو به یونگی گفت:هیونگ اگه کاری نداری انجام بدی بعد از صبحانه یه لیست بهت بدم میری خرید کنی؟
یونگی:باشه اوکیه بنویس بعد از صبحانه میرم میخرم
بعد خوردن صبحانه جیمین میزو جمع کردو ظرفا رو شست
یونگی هم بعد از گرفتن لیست از جونگکوک رفت خرید کنه
و جونگکوکم مشغوله جمع و جور کردن خونه شدو همزمان با خودش فکر می‌کرد تهیونگو دید چه واکنشی نشون بده؟چجوری باهاش رفتار کنه؟ خوب رفتار کنه یا همه چیو به عنش بگیره؟
واقعا سخت بود بعد از چندین سال دوباره دیدنش... خیلی سخت...
دوست داشت به یونگی و جیمین دربارش بگه که حداقل اونا از حاله دلش خبر داشته باشن..
ولی واقعا سردرگم بودو نمی‌دونست چیکار کنه...

my cute daddy✌🌚Where stories live. Discover now