🔴14🔴

864 148 113
                                    

Что-бы терпеть меня надо любить, да
برای تحملم، باید دوستم داشته باشی، درسته

🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴

قطرات ریز و براق عرق، با گذشت هرلحظه از روی پوست شیری و هوس انگیز پسرک محو میشدن..
خبری از صدای آهنگ بیس‌دار و اذیت کننده‌ای نبود چرا که نامجون دستور داده بود قسمت وی‌آی‌پی کلاب، کاملا به تصرف خودش و آفرودیتی که حالا بین بازوهاش آروم گرفته بود، دربیاد و طبیعتا هیچکس جرعتِ مخالفت با یه گنگستر رو نداشت..

نفس‌های آرومی که باعث میشدن شونه‌ها و کمر باریک پسرک تو بغل نامجون بالا و پایین بشه، بهش حس خوبی میداد..
میدونست سیلور بوی خواب نیست..
این رو از روی وول خوردن‌های کموبیش بچگانه‌ش میتونست حدس بزنه چرا که نفس‌هاش گرچه آروم و متین بیرون میومدن ولی نامرتب بودن..

" دوباره اینو میگم که دلم برات تنگ شده بود.. هرلحظه فکر میکردم قرار نیست برگردی و من رو ببخشی.."

زمزمه‌ی مغموم و گرفته‌ی جین وقتی به گوشهاش رسید که با نوک انگشت دستی که زیر بدنش نبود، مشغول بازی با رون‌پاهای لخت دلبرش شد..
نامجون صورت زیباش رو نمیدید از اونجایی که از پشت در آغوش گرفته بودتش و صادقانه حالا خودش رو بابت اینطور بغل کردنش لعنت میکرد چرا که هیچ حدسی راجع به چهره‌ی الهه‌گونه‌ی پسرکش نداشت و این براش آزار دهنده بود..
حتی حالا که مدتی از سکس‌شون میگذشت و کسی که این وسط شروع کننده‌ی حرف بود، جین بود نه نامجون..
انگار که جاشون عوض شده باشه، حالا این سوکجین بود که منت میکشید و نامجونی که باید قبولش میکرد..

" ولی برگشتم "

جواب داد و صدای تکخند پسرکوچیکتر باعث شد نامجون هم خنده‌ی تو گلویی بکنه و از شدت خواستن دلبر مقابل چشمهاش، چنگ کوتاهی به رون زیر انگشتهاش بزنه..
همونطور که تقریبا 40 دقیقه‌ی پیش، مشغول نوازش حفره‌ی باسنش بود تا برای سکس آماده‌ش کنه، حالا انگشتهای بلند و مردونه‌ش از روی رونهاش سر خورد و انگشتهاش بعد از نوازشی آروم، به حفره‌ش رسید تا بتونه وظیفه‌ش رو به عنوان مستر به اتمام برسونه..

" گفته بودی دیگه قراردادی وجود نداره پس چرا میخوای به وظیفه‌ت عمل کنی؟ "

سوکجین با اخم نازکی که بین ابروهای کاور شده و کم‌پشتش قرار داشت، از روی پهلو به روی کمرش برگشت و باعث شد دست نامجون زیرش بمونه و یه جورایی گیرش بندازه..
مرد بزرگتر با دیدن لبهای ورچیده و حالت قهری که معشوقش به خودش گرفته بود، لب گزید و قلبش‌ تپش گرفت..
آفرودیتِ چشم رنگی خودش رو لوس میکرد و نامجون حاضر بود تمام گذشته رو فراموش کنه و فقط اینجا بین ملحفه‌های کثیف کلاب که با کام متعدد خودشون بو گرفته بودن، ساعتها روش خیمه بزنه و ببوستش..

🔴Şilver Đevil II🔴Donde viven las historias. Descúbrelo ahora