"saving angel"

99 9 4
                                    


اخر هفته بود به نظرش بهترین روز برای استراحت بعد شش روز پرکار زندگیش بود

-خب اول اتاقمو جمع میکنم،بعد پرونده هارو مرتب میکنم،بعد تا دلم میخواد میخوابم.... اه چینجا چی بهتر از این

داشت برای امروزش شوق میکرد که گوشیش به صدا در اومد

-فاک باید اول توی بی صاحبو خاموش میکردم

خواست قطع کنه که چشمش به اسم هوسوک رفیق چندین و چند سالش افتاد

-نکنه کاری پیش اومده باشه؟وای هوسوک خواهش

میکنم روز تعطیلم خراب نشه

با خودش گفت و تماس رو جواب داد

-چی شده؟

-سلام مرسی خوبم تو چطوری دوست خوبم؟

-اه هوسوکا تر زدی به روز تعطیلم انتظار سلام و احوال پرسی داری؟ بگو چی شده

-رییس برات یه کار دارم مثل اینکه یه مرد نسبتا خوشتیپ میخواد از زنش جدا بشه منم تو کافه باهاش غرق صحبت شدم و چه کسی بهتر از تو میتونه بهش کمک کنه برو؟

هوسوک میدونست که جونگ کوک بهترین وکیل توی سئوله.اما بعد چند سال دوستی هنوزم نمیدونست واکنش رفیقش چی خواهد بود

-هوسوک.....

-جونگ کوکا لطفا:)تو که دلت نمیاد دل تنها رفیقتو بشکونی مگ نه؟

-وای باشه دوش بگیرم میام لوکیشین بفرست

-حلهههه

جونگ کوکی که تموم برنامه ریزی هاش به باد رفته بود به سمت حموم رفت تا دوش بگیره

همون لحظه کافه
-زیاد که منتظرتون نداشتم اقای کیم؟

-نه راحت باشید جناب جانگ

-راستش این رفیق من خیلی مهربونه فقط یکم خودشو میگیره برا همین ناز میکرد

-(با خنده میگه) اشکال نداره  راحت باشید فقط این مشکل من حل بشه دیگه چیزی نمیخوام

نیم ساعت بعد
بعد دوش گرفتن از حموم در اومد و موهاشو با سشوار مشکی رنگی که عاشقش بود خشک کرد و خواست لباس هایی که اکثرا برا بیرون انتخاب میکنه رو بپوشه نه برای یک قرار کاری
پس شلوار مشکی رنگی که کمی پارگی روی رونش داشت رو پوشید و پیراهن گشاد و مشکی رنگش که خیلی توی تنش جذاب دیده میشد رو تن کرد
چون موهاش زود حالت میگرفت نیازی نبود که چیزی به موهاش بزنه یه شونه کافی بود
ادکلن خوش بوش که یکی از گرون ترین ادکلن ها بود رو زد

بعد اینکه همه چیو چک کرد و همه چی کامل بود گوشیش رو برداشت و به هوسوک تکست داد

- دارم میام هنوز که نرفتن؟

-نوچ بیا

سویچش رو برداشت و به سمت پارکینگ بزرگش که چند تا از ماشین هاش رو اونجا پارک میکرد که البته موتور هوسوک هم گوشه ای از اون پارکینگی که شبیه یک قصر بود وجود داشت رفت و سوار ماشینش شد
بعد از حدود یک ربع رانندگی به کافه رسید

|my blue love|  |عشق ابی من|Where stories live. Discover now