"meet again"

44 11 12
                                    

-ممنونم. نه بهتون پیام دادم تا شمارم رو داشته باشید
-ممنونم
-همین؟ ممنونم؟ خب من چی بگم به ممنونم پیام پسر کوچیکتر رو لایک کرد و از صفحه چت بیرون اومد

از پله ها پایین رفت و به سمت اشپزخونه رفت تا اب بخوره به محض اینکه وارد اشپزخونه شد لیسا صداش زد

-تهیونگ

-بله؟

جواب زنش که فقط اون رو تو چشم دختر خاله اش میدید داد و به سمتش برگشت
-باید حرف بزنیم

چهره لیسا اعصبی و کمی نگران بود پس ترسید که چیزی شده باشه اب خوردن رو بیخیال شد و به سمت لیسا رفت و کنارش روی مبل نشست

-اتفاقی افتاده؟

لیسا بدون اینکه به چشم های تهیونگ نگاه کنه با اعصبانیتی که نمیتونست کنترلش کنه گفت.

-تهیونگ اینکه بیلی رو ازم بگیری مگه اینکه تو خوابت ببینی،من دخترم رو به هیشکی نمیدم فهمیدی؟..

تهیونگ که فهمیده بود درد لیسا چیه جوابش رو صدای ارومی داد تا دخترکش صداشون رو نشنوه

-اولا اینکه صدات رو پایین بیار ممکنه بیلی بشنوه،ثانیا بیلی دختر من هم هست و اینکه بیلی کنار کی باشه رو دادگاه میگه نه من و تو

گفت و از کنار لیسا بلند شد و به سمت اشپز خونه رفت لیسا هم پشت سرش به راه افتاد و ادامه داد

-تهیونگ نمیدونم چه نقشه ای تو سرت داری ولی بزار حرمت و احترام فامیل بودنمون حفظ شه.

تهیونگ خنده ای از روی تمسخر کرد و جواب داد

-حرمت رو تو شکستی وقتی که چند دقیقه پیش طوری باهام حرف زدی که انگار بچتم

لیوان رو از کشو لیوان ها برداشت و پارچ ابی که روی کانتر بود رو برداشت و داخل لیوان اب ریخت و ادامه داد

-بعدشم من نقشه ای ندارم فقط حقیقت هارو رو میکنم و دادگاه تصمیم میگیره

لیسا به فکر فرو رفت کدوم حقیقت؟ ترسید و زیر لب با خودش گفت

-نکنه....ن...نه اا... مکان ند..دارع

تهیونگ پوزخندی زد و ادامه داد

-دو هفته بعد دادگاهه

گفت و بدون اینکه منتظر جواب لیسا باشه از اشپز خونه بیرون رفت از پله ها بالا رفت و به سمت اتاق مشترک خودشو لیسا رفت تا کمی استراحت کنه

-الو جک،ک...کجایی؟

سعی کرد لرزش صداش احساس نشه اما جک این رو فهمیده بود

-خونه.چیزی شده؟ چرا صدات میلرزه؟

لیسا که مچش گرفته شده بود نفس عمیقی گرفت و گفت

-دو هفته دیگه دادگاه داریم برای طلاق

جک که جا خورده بود از جواب لیسا و اگه میگفت خوشحال نشده دروغ بود

|my blue love|  |عشق ابی من|Where stories live. Discover now