+تهیونگ بدو دیگهههه
-باشه مامانننن
تند تند کت لیه رنگ روشنش رو پوشید و موهاشو که به رنگ ابی اسمونی بود رو مرتب کرد و رفت پایین
+نگا نگا بچه 1 ربع جلوی باشگاه وایساده این اقا بره دنبالش بعد این تیپ عروسی زده
-مامان!اگر یکی منو اونجا بشناسه چی؟ من همیشه باید خوب بنظر برسم این برای ابروی خانواده هستش!
+بنظرت ابروی خانواده وقتی ببینن بچشونو 1 ربع اونجا جا گذاشتن به باد نمیره؟ د لش ببر دیگه تهیونگگ
-رفتم رفتم!
و بدو بدو رفت جلو در تا الستار های به رنگ موهاش رو بپوشه
فکر نکنید تهیونگ عاشق رنگ ابی اسمونیه
فقط این تیپ امروزش ست با موهاش بود
رفت بیرون و وارد حیاط خونه ویلایی دل بازشون شد
اون عاشق محلشون بود
یه محله نه پولدار نه فقیر
همه مدله ادم اونجا زندگی میکرد
کوچه های باریک و درختای بزرگ
شیرینی فروشی های کوچیک و مغازه هایی که بوی زندگی میدادن
موقع برگشت حتما باید از خانم سونگ شیرینی میگرفت!
سوار دوچرخه جدیدش شد و رکاب زنان به باشگاهی که جدیدا توی این محله تقریبا قدیمی باز شده بود رفت
بعد تقریبا 3، 4 دیقه جلو باشگاه بود و خواهرش رو با یه قیافه کلافه دید
ازون ادمایی نبود که عاشق بچه ها باشه و برعکس خیلی رو مخش بودن
اما یچیزی توی یونا باعث میشد ازش خوشش بیاد و دوسش داشته باشه
خنده کوتاهی کرد و به سمت خواهرش رفت
-هعی نی نی خسته شدی؟
+اوپا!چند بار بهت گفتم 5 تعطیل میشم نه 5 و نیم؟؟
-هنوز که نیم نشده بچه!
+اوپااا من خستم کلی رقصیدم و عرق کردم و توی این افتاب هم باید 2 ساعت جلوی در منتظرت بمونم
-خب خب شلوغش نکن از فردا 1 ربع به 5 جلوی در باشگاهم باشه؟
یونا با چشمای نازک شده و دست به کمر به برادر بزرگتر بی مسئولیتش نزدیک شد
+قول؟
-قول!
+خب حالا برام بستنی کیوی بخر باهات اشتی میکنم
-چقدر کیوی دوست داری!
+چون کتاب مورد علاقم کیوی بود
دست خواهرش رو گرفت و با خودش روی دوچرخه نشوند و به سمت سوپر مارکت اقای شو رفت
-یعنی توش کیوی بود؟
+نه داستانش کیویی بود
-در مورد کیوی بود؟
+اوپا چقدر سوال میپرسی!
-باشه باشه بخاطر توی غر غرو نمیتونم امروز از خانم سونگ شیرینی بگیرم
تهیونگ با خنده گفت و پاش رو برای رکاب زدن تند تر کرداز خواب بلند شد و به ساعت نگاه کرد
11 ظهر
این مدت بخاطر مربی گری بچه های کوچیک توی باشگاه خسته میشد
به هر حال 2 ساعت رقصیدن اونم برای ادم تنبلی مثل جونگکوک خیلی زیاد بود!
اون 1 ماه تمام از تعطیلات تابستونی رو توی خونه و روی تخت داشت سریال نگاه میکرد
اما به اصرار های شدید مامانش مجبور شد دنبال کار بگرده تا یکم از خونه بره بیرون و سرگرم بشه و همین طور درامد داشته باشه
و فهمیده بود باشگاهی که دارن توی محله میزنن نیاز به مربی رقص داره
اول فکر کرد چون پسره نمیزارن اما وقتی دید خیلی هم خوششون اومده تعجب کرد
خب اون از بچگی عاشق رقصیدن بود و کلاس های زیادی رفته بود اما چون بقیه مسخرش میکردن که مگه پسرم میرقصه؟و این چرت و پرتا دیگه خوشش نمیومد ادامه بده
حس میکرد مرد بودنش میره زیر سوال
اما بعد یه مدت دیگه اهمیتی به حرفای بقیه نداد و گشادی سبب شد که یه مدت رقص رو بزاره کنار اما این کار پاره وقت میتونست شروع دوباره ای برای رقصنده داستان ما باشه
از روی تخت رفت پایین و داخل دستشویی رفت تا سر و صورتشو تمیز کنه و بره پایین تا صبحانه حاضر کنه
اون و مادرش تنهایی زندگی میکردن
وقتی خیلی بچه بوده پدرش به مادرش خیانت میکنه و مادرش هم طلاق میگیره
جونگکوک از همون موقع هم علاقه ای به پدرش نداشته و نخواسته که باهاش در ارتباط باشه
ازون جایی هم که مادرش خانم مستقلی بود و حتی وقتی متاهل بود به سر کار میرفت
هنوزم کارش رو ادامه داده بود و الان سمت بالایی توی کارش داشت و از صبح زود تا اخرای شب سر کار بود
و میخواست که جونگ کوک هم روی پای خودش وایسه پس به اونم گفت که بره سر کار
بعد از این که از پایین تخت شلوارک کوتاهش رو برداشت و پوشید به سمت پایین رفت تا یه صبحانه جیگر بزنه بر بدن
اما وقتی پایین رفت چیزی رو دید که انتظار نداشت هیچ وقت توی عمرش ببینه
یه مرد غریبه که روی میز نشسته بود و مادرش که کلافه دستش رو روی صورتش گذاشته بود و 2 تا صندلی اون ور تر مرد نشسته بود
وقتی اون 2 نفر متوجه حضور جونگ کوک شدن برگشتن به سمتش
مادرش با چشم های نگران و اون مرد...
با چشمای...
دلتنگ؟
توی نگاهش حصرت بود؟
چرا انقدر چشماش اشنا بود؟
اون لبخند قشنگی زده بود که بی شباهت به لبخندای جونگکوک نبود...
اون مرد پدرش بود؟
نمیتونست باور کنه که پدرشه!
+جونگ ک-کوک پسرم بیا بشین
مادرش با صدای لرزون و پر از استرس گفت
مرد نگاهی به زن که معلوم بود خیلی ترسیده کرد و سعی کرد کمکش کنه
*مادرت درست میگه اقای جوان
بیا بشین خیلی حرفا داریم که بزنیم
جونگ کوک اروم اروم و با شک زیادی روی صندلی روبه روی مادرش نشست
-خب؟
و به اون 2 نفر نگاه کرد
هنوزم فکر میکرد خوابه و هر ان باید روی تخت سفید و پشمکی خودش پاشه و برای مادرش اخر شب تعریف کنه که خواب چه ادمی رو دیده!
+پسرم...
اگر امادگیش رو نداری میتونیم بزاری برای بعد!
مادرش با هول زیاد تند تند کلمات رو پشت هم ردیف میکرد و میگفت و این به جونگ کوک استرس بیشتری وارد میکرد
چرا اون مرد که پدرش نام داشت انقدر خونسرد بود و مادرش انقدر استرس داشت؟
نباید جاهاشون برعکس میبود؟جونگ کوک حس خوبی به این قضیه نداشت...
__________
های گایز
اینم از پارت اول
امیدوارم کلی ازین فیک خوشتون بیاد و ازش حمایت کنید
تا هفته دیگه
YOU ARE READING
dance of love
Short Storyیه ادم معمولی با یه خانواده معمولی و یه خونه معمولی تویه یه مکان معمولی در کل یه زندگی معمولی اما چی میشه اگر این ساده زیستن برای تهیونگ عوض بشه؟ ایا مربیه رقص خواهر کوچیکش میتونه توی این تغییر دست داشته باشه؟ کاپل:تهکوک فرعی:توی داستان متوجه م...