Heyyyyyylove you all💕
Darya.
*******************
.شخص سوم.
لویی:من نمیتونم دیگه هری...
لویی حس میکرد داره خفه میشه پس...لویی از اب بیرون رفت و تیشرت گشاد هریو با شلوار خودش پوشید...
هری پشت سر لویی از اب بیرون رفت و شلوارشو پوشید و سویشرتش رو تنش کرد و زیپش رو بست.
دوتاشون سمت موتور رفتن و سوارش شدن...
هوا تقریبا تاریک شده بود و سرد شده بود.
و هروتاشون واقعا سردشون بود پس...
هری استارت رو زد...
لویی از موتور میترسید ولی دستش رو نذاشت روی بدن هری...
هیچ حرفی ردوبدل نشد و فقط گذشت...
تمام راه رو هری به این فکر میکرد که چجوری لویی روبدست بیاره...اون... اون به لویی نیاز داشت
توی این همه سال هیچکس نمیتونست جای اونو براش پر کنه...
جوری که لویی عاشقش بود پرستیدنی بود!
اما همه چیز تقصیر خودش بود...نباید راحت فراموشش میکرد و غرق پول میشد!
فلش بک*
هری:بیب...
هری عاشق بیبیش بود و لویی عاشق هزاش.!لویی:توی حمومم
هری پول نداشت ولی اینکه لویی رو داشت براش کافی بود.هری این روزا مثل قبلا رفتار نمیکرد...دلش میخواست لویی رو هم با خودش ببره اگه...
پدرش اجازه میداد لویی رو به همراه بچش میبرد ولی اون...
برمیگشت؟ نمیگشت؟
پایان فلش بک*
لویی تنها فقط به فکر بچه ای بود که هر لحظه امکان داشت هری اونو ازش بگیره!
با رسیدن به خونه هروتاشون دست از فکر کردن برداشتن هری و همراه لویی از موتور پیاده شد و به سمت خونه رفتن...
هری در زد و...
دختر کوچولو فرفری ای درو باز کرد...
سیدی:ددی
سیدی با دیدن لویی اینو گفت و بغلش کرد گونه دخترش رو بوسید
لویی:لاو.
لویی سیدی رو بغل کرد و باهم به داخل خونه رفتن.
هری پشت سرشون در رو بست.
فقط خودشون بودن و...
لویی:هری؟
هری حواسشو به لویی داد.
لویی:کی پیش سیدی بوده؟اما...
لویی با شنیدن صدایی روش روبرگردوند و...
YOU ARE READING
MEMORIES
Random:دوستش داری؟ اشکی از چشماش سرازیر شد... :"این درست نیست...ولی اون زندگیه منه". . . . های گایز امیدوارم این داستان رو دوست داشته باشید. S-