Part 7 "129"

37 6 42
                                    

Heyy

Song:mystery of love.call me by yo
ur name.

بریممم برای پارت جدیدد
لاو یو ال.❤️

(no edit)

شخص سوم.

"فاک فاک فاک"
هریی با صدای بلند و عصبانی ای گفت...
اون نمیخواست از دستش بده.

اون تازه پیداش کرده بود...بعد از مدت ها.

"چرا این کاری کردی؟!"
هری با بغضی که حالا گلوشو گرفته بود گفت و سرشو روی سینه لویی ای که توی بغلش بود گذاشت.

"گادد...دیگه نمیتونم"
هری با گریه گفت

اونا هنوز توی دستشویی بودن.!

ولی هری باید برای دوتاشون قوی میبود...

برای خانوادش...برای سیدی..و لویی.

"قول میدم...همه چیز درست میشه...ما درستش میکنیم"
همین طور که موهاش لویی رو نوازش میکرد و سر لویی رو توی گردنش برد گفت...و اشکاش بیشتر شد.!

بعد ربع ساعت که هنوز لویی توی بغلش بود...بالاخره آمبولانس رسید.

لویی رو توی بغلش گرفت و از پله ها پایین برد.

در رو باز کرد...

دو مرد خواستن لویی رو از هری بگیرن...ولی

"دستتو بکش...خودم میارمش"
هری با عصبانیت گفت و دست اون دوتا رو پس زد.

لویی رو روی تخت آمبولانس گذاشت...و خودش بیرون اومد.

"ببرینش...من...من میام"
هری گفت و اون دو مرد با همراه یک زن سرشون رو تکون دادن...

منتظر شد آمبولانس بره.

وارد خونه شد.
از پله ها بالا رفت و...وارد اتاق‌ش شد

شلوار جین مشکی و تیشرتش رو پوشید...و کت مشکی بلندشو برداشت.

همونطور که از پله ها پایین میرفت کت بلندشو پوشید...

تلفنش رو برداشت و با نایل تماس گرفت.(پسرمه)

"فاک فاک فاک"
بعد از اینکه صدای بوق رو شنید دندوناش رو روی هم فشرد و گفت.

تلفنشو توی جیبش گذاشت...و سوئیچ ماشین رو برداشت.

"اون خوب میشه هری...خوب میشه"
هری با خودش گفت و از خونه بیرون زد.

سوار ماشینش شد و سمت بیمارستان حرکت کرد.

_______________

هری ماشینو نگهداشت و بعد از پیاده شدن وارد بیمارستان شد.

هرگز قرار نبود به کسایی که ازش عکسو فیلم میگرفتن اهمیت بده...هرگز

الان تنها چیزی که بهش اهمیت میداد لویی بود.

ولی...
بعدا حتما قراره باهم دعواشون بشه بخاطر این موضوع.

ولی الان مگه مهمه؟!

MEMORIESWhere stories live. Discover now