-آه.. باورم نمیشه. بالاخره بعد از سه ماااه، تونستیم به دیتمون برسیم!
وقتی سهون سراسیمه پشت میز چوبی نشست، جونگین با آسودگی گفت و نگاه مشتاق و البته خسته ش رو به پارتنر دوست داشتنیش بخشید.
+فکر کردم قراره اولین جمله ت اعتراض به دیر رسیدنم باشه! ولی انگار دوری تاثیرشو گذاشته!
سهون با پوزخند و شوخی وار گفت و چشمای جونگین برای لحظه ای با حرص بسته شد.
-از همین اول جوری رفتار نکن انگار سه ماه برات کم بوده. میدونی که مأموریتای راه دور تو سازمان مثل شن تو کویره، فقط کافیه اعلام آمادگی کنم!
+نه نه نه خواهش میکنم!! من دیگه نمیکشم..
دستاش رو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و ملتمسانه گفت.
تا کی باید دوست پسرش رو چند ماه یه بار ملاقات میکرد؟ اونا چند سال بود که هم خونه بودند اما این روزها انقدر مشغله شون زیاد شده بود که به ندرت میشد هر دو رو با هم توی اون چهاردیواری دید.-خودمم..خسته شدم..
جونگین اول به واکنش سهون خندید و بعد، خنده ی مورد علاقه ی سهون به آرومی به لبخند غمگینی تغییر کرد.
-بیخیال، بیا از الانمون لذت ببریم!
میتونستن از زمان حالشون لذت ببرن، اگر مشغله ی عجیبشون و تماسهای تلفنی مرتبط باهاش اجازه میداد.
به محض اینکه سهون منو رو برای سفارش غذا از روی میز برداشت، تلفنش زنگ خورد و مجبور شد منو رو به جونگین بده.
سهون با شخص پشت تلفن سر اینکه برای فردا دست از سرش بردارن بحث میکرد و جونگین با خونسردی تمام مشغول سفارش گوشت و مخلفات مورد علاقه ی هر دوشون بود.
به شنیدن این حرفها عادت داشت. مهم نبود چقدر کارمند خوبی برای اون سازمان باشی، چند شبانه روز بی وقفه زحمت کشیده باشی یا حتی اگه پدرت ژنرال و رئیس اون خراب شده باشه، هیچ وقت نمیتونی درست توی همون روزی که میخوای مرخصی بگیری. همیشه باید چندین روز تلاش کنی و با افراد مختلف سر و کله بزنی تا بلکه اون برگه ی لعنت شده امضا بشه و برای حداقل دوازده ساعت از کار معافت کنن.
کار جونگین تموم شد و حالا مرد با دستهای گره خورده جلوی سینه ش، به پشتی چرم صندلیش تکیه داده بود و به مرد مقابلش، که همچنان در حال بحث بود و نوک انگشتای سفیدش رو به پیشونیش فشار میداد، نگاه میکرد.
سه ماه ندیده بودش و حالا، حتی انحراف جزئی انگشت کوچیکه یا شکسته بودن ناخن انگشت اشاره ی سهون هم براش جذاب بود.
خودش به خاطر با موفقیت تموم کردن ماموریت ثقیلش حدود پنج روز مرخصی داشت و اگر سهون هم موفق میشد چند روزی رو مرخصی بگیره، میتونستن کارای دو نفره ی زیادی انجام بدن.
اما حتی اگه نمیشد هم، جونگین به همین چند ساعتی که میتونست آخر شبها تا پنج صبح روز بعد باهاش بگذرونه راضی بود..!