چپتر ۶: آشفتگی

38 6 0
                                    

روزها در حال سپری شدن بودن. عمارت، خدمه، دوستان نزدیک و مردم شهر در حال آماده شدن برای مراسم نامزدی ادوارد و کارولین بودن و ادوارد هر روز عصبی تر میشد. حالا اون پا توی مسیری گذاشته بود که عمیقا میخواست اما مساله نامزدی و اصرار اطرافیان به این کار از یکطرف و پخش شدن خبر مراسم و اماده سازی ها و صحبت محافل شدن از طرف دیگه شرایط رو برای ادوارد خیلی سخت کرده بود. با خودش فکر میکرد شاید اگر با کارولین صحبت کنه و هر طور شده متقاعدش کنه که از این مراسم پا پس بکشه، میتونست اروم اروم اوضاع رو به نفع خودش تغییر بده. اما باید تا برگشتن بانو الیزابت و کارولین از پاریس منتظر میموند و این انتظار خیلی بیشتر عصبیش میکرد. توی ذهنش مدام افکار و واژه ها رو کنار هم میچید که بتونه دلایلی رو مطرح کنه تا کارولین بپذیره ازدواج اونها اشتباهه. اما ایا کارولین حاضر به چنین کاری بود؟ دو هفته از زمان شروع اماده شدن برای مراسم میگذشت. توی این مدت جوناس و ادوارد چند باری همدیگه رو توی خونه سنگی ملاقات کرده بودن. ادوارد به طرز دیوانه واری تمنای ملاقات با جوناس و در اغوش کشیدنش رو داشت و برای دیدنش به خونه سنگی میرفت. اما جوناس چندان رو به راه نبود. تلاش جوناس برای غلبه به نیمه شر خودش و ممناعت از کشتن و خونخواری به شدت اون رو ضعیف کرده بود. جوناس تمام تلاشش رو میکرد که خودش رو احیا کنه و ادوارد هم سعی میکرد کنارش باشه و کمکش کنه اما جوناس در مواردی دچار حملات ترسناکی میشد. اما زمانی که ادوارد کنارش بود خیلی راحت تر میتونست با خودش بجنگه. ادوارد بهش انرژی و انگیزه مبارزه میداد.
شب از راه رسیده بود و هوا در حال تاریک شدن بود. جوناس به شدت پریشون بود. بدنش ضعیف شده بود و افکارش شدیدا بهم ریخته بود. صداهای درونش کلافه ش کرده بودن. حتی نمیتونست بشینه. در طول خونه یکسره راه میرفت و منتظر اومدن ادوارد بود. ادوارد براش مثل ی مسکن قوی در مقابل دردهای عصبی و جسمی محسوب میشد. شب شده بود ولی از ادوارد خبری نبود. سعی کرد خودش رو اروم کنه و بازهم منتظرش بمونه. ساعتی از شب گذشت. جوناس تصمیم گرفت برای دیدن حتی چند لحظه ادوارد به عمارت نایت دریمز بره. شنلش رو به تن کرد و به سمت باغ گل رفت. همه جا تاریک بود. جوناس به ارومی وارد باغ شد. از در پشتی رد شد و به ارامی به سمت پله ها رفت. توی تاریکی زیر پله منتظر فرصت مناسب شد تا بدون دیده شدن به طبقه بالا بره. بعد از چند دقیقه خودش رو به طبقه دوم عمارت رسوند و توی تاریکی سرسرا به سمت انتهای طبقه حرکت کرد. جلوی در اتاق شراب رسید مکث کرد. بعد در رو باز کرد و وارد شد. کاملا تاریک بود. توی تاریکی منتظر موند و چشمهاش رو بست.

...همون لحظه در اتاق نشیمن طبقه پایین...
ادوارد، بایکال و جیوانی نشسته بودن و در حین چای نوشیدن درباره اتفاقات اخیر شهر صحبت میکردن. ادوارد برای لحظه ای احساس سرما کرد. حس کرد بدنش در حال سرد و کرخت شدن هست. فنجان چای رو روی میز گذاشت. صورتش و مشتهاش جمع شدن
«. قربان حالتون خوبه؟
جیوانی با این جمله بایکال سرش رو بالا اورد و به ادوارد نگاه کرد
= اد.! حالت خوبه؟
- خوبم فقط یهو خیلی سردم شد
جیوانی از جاش بلند شد و کنار ادوارد نشست و دستش رو گرفت تا نبضش رو بررسی کنه
= ادوارد بدنت واقعا یخ شده...
جیوانی چند دقیقه ای ادوارد رو بررسی کرد و گفت
= به نظر مشکلی نداری فقط دمای بدنت پایین اومده، میتونه به خاطر خستگی باشه. این روزا به خاطر همه چیز خیلی خسته ای. بهتره بری استراحت کنی. ما هم بعد از چند دقیقه میریم
اما ذهن ادوارد جای دیگه ای بود. انگار متوجه چیزی شده بود.
= اد.!؟
- خیلی خوب جیوانی، من میرم دراز بکشم. شما ادامه بدین
این رو گفت و به سرعت به سمت اتاق خوابش رفت.
روی پله ها ماریا ادوارد رو دید و تعظیم کرد. اما ادوارد انگار اصلا اون رو ندید و بی توجه رد شد.
ماریا بلافاصله فردی رو صدا زد و ازش خواست برای تعویض لباس ادوارد به طبقه بالا بره. ادوارد که منتظر بود چند دقیقه بگذره تا زود بره به اتاق شراب، با شنیدن صدای در دستپاچه شد
<. قربان اجازه ورود میخوام تا بهتون کمک کنم
ادوارد چند ثانیه مکث کرد
- بیا فردی
فردی وارد شد و به ادوارد کمک کرد تا لباس هاش رو عوض کنه و لباس خواب بپوشه. لباس خواب شامل یک پیراهن و شلوار بسیار راحت ساتن سفید میشد که ادوارد عادت داشت بندهای ظریفش تا زیر قفسه سینه باز بگذاره و سینه زیباش نشون داده میشد.
-ممنونم فردی، میتونی بری
فردی تعظیم کرد و اتاق رو ترک کرد. ادوارد چند دقیقه روی لبه تخت نشست تا فردی بره پایین. وقتی مطمعن شد شمعدان رو برداشت و بی سر و صدا به سمت اتاق شراب رفت. اروم وارد اتاق شد و در رو از داخل قفل کرد
- جوناس...تو اینجایی؟
همونطور که به سمت وسط اتاق قدم برداشت شمعدون رو روی میز کنار دیوار گذاشت
- جوناس مطمعنم اینجایی، حست کردم.
به سمت در شیشه ای ایوان رفت
- جوناس
جوناس به ارومی از پشت ادوارد رو به اغوش کشید.
ادوارد چشمهاش رو‌بست و دستهای جوناس رو که دورش قفل شده بودن رو نوازش کرد.
- متاسفم که منتظرت گذاشتم
!- الان اینجایی و همین کافیه برام
- جیوانی اینجاس و من مجبور بودم بمونم
!- میدونی که چقدر بهت نیاز دارم
ادوارد حس کرد که بدن جوناس دچار لرزش شده، میچرخه به سمتش، صورتش رو با دستهاش میگیره
- داری میلرزی! حالت خوب نیست
!- میدونستیم که سخته...
- چشمهات دارن قرمز میشن جوناس
!- اد...فکر میکنم بهتره سریع از این اتاق بری
- نه تو حالت خوب نیست احتیاج داری کنارت باشم
!- اد دارم کم میارم
ادوارد به چشمهای قرمز و دندون هایی که داشتن تغییر حالت میدادن نگاه کرد
- اهمیتی نمیدم
جوناس خواست از ادوارد فاصله بگیره اما ادوارد محکم نگهش داشت
- نه جوناس اجازه نمیدم بری
!- من... حالم بده برو اد فرار کن
ادوارد حتی یک اینج هم از جوناس فاصله نگرفت، بندهای پیراهنش رو تا نیمه باز کرد طوریکه که لباسش از یقه به پایین شونه هاش بیفته. سرش رو چرخوند و‌ چشمهاش رو بست
- منو گاز بگیر
!- دیوونه شدی؟
- گفتم منو گاز بگیر، تو نمیتونی منو بکشی اما میتونی کمی از خون من تغذیه کنی
!- نه امکان نداره، دیوونه شدی میمیری ادوارد
-لطفا به من گوش کن، خون من به تو تعلق داره، میتونی از خون من تغذیه کنی اما من زنده میمونم. مطمعن باش
!- اد خواهش میکنم اینکار خطرناکه
ادوارد با تیزی انگشتر دستش روی گردن خودش رو برید، خون کمی از بریدگی رو پوست گردن ادوارد تراوش شد. ادوارد محکم بازوهای جوناس رو گرفت و اون رو به خودش نزدیک کرد تا بوی خون رو حس کنه
جوناس میلرزید، تمنای خون داشت و نفس های سنگین میکشید. برای لحظاتی بوی خون ادوارد روی فرورفتگی گردنش، جوناس رو آشفته کرد. جوناس دهن خودش رو به نزدیکترین فاصله از گردن ادوارد رسوند و دندونهای نیشش رو به ارومی به گردن ادوارد فرو کرد، اما در یک لحظه قبل از اینکه دندونهاش بطور کامل فرو برن، سرشو عقب کشید و چند قدم به عقب رفت و داد زد
!- نههههه، نمیتونم
با حالتی دگرگون شده به ادوارد نگاه کرد که جلوش با بدن نیمه لخت ایستاده بود و گردن زیباش به اندکی خون آغشته س. مردی با قامت چهارشونه و خوش تراش جلوش که سینه مردونه و زیبایی داشت، و صورت فرشته مانندش، چشمهای کشیده وحشیش، پوست عسلی رنگش و موهای سیاه بلند پریشونش که صورت و گردنش رو پوشونده بودن. و نجوای صدای بمش که انگار از اعماق اقیانوس میومد
- جوناس
جوناس چشمهاش رو بست. دستهاش رو مشت کرد بود. چند بار پشت هم نفس عمیق کشید. تمام تلاش رو میکرد که اروم باشه. سرش رو بالا گرفت و چشمهاش رو باز کرد. چشمهای جوناس دوباره به دو کهکشان سیاه پر ستاره تبدیل شدن و صورتش همون صورت زیبای قبل شد.
- جوناس...تو تونستی کاملا خودت رو تحت کنترل بگیری! این ی معجزه س
جوناس به سمت ادوارد دوید و محکم بغلش کرد. صورت خودش رو به سینه لخت ادوارد چسبوند و با همه توان عطر بدن ادوارد رو نفس کشید. ادوارد سر و تن جوناس رو بین دستهاش گرفت و با لبخند شیرینی موهاش رو‌ نوازش کرد. چند لحظه بعد حس رطوبت و خیس شدن سینه ش باعث شد سر جوناس رو بلند کنه
- اه خدای من، تو داری اشک میریزی؟ جوناس این واقعا ی معجزه س. تو ...
!- منو ببخش ادوارد.. بهت قول داده بودم که خودم رو تحت کنترل بگیرم اما امشب واقعا تو رو توی خطر انداختم و باعث شدم تو خودت رو قربانی من کنی. منو ببخش فرشته من...لطفا منو ببخش
- عزیزم اروم باش. تو موفق شدی میلت رو کنترل کنی. به قولت عمل کردی، خوشحالم که امشب اومدی اینجا واقعا خوشحالم جوناس
ادوارد صورت جوناس رو بالا گرفت و با لبخند زیبایی بهش گفت
- دوستت دارم شیطان زیبا
و به ارومی لباهای جوناس رو بوسید...جوناس با تمام قدرت ادوارد رو توی بغل گرفت و میبوسیدش.
!- تو مال منی ادوارد... مال من
بوسه های دو مرد و لمسهای عاشقانه شون دقایق طولانی ادامه داشت. جوناس از بوسیدن سینه زیبای ادوارد و گردن کشیده خوش تراشش سیر نمیشد
- دیوانه وار دلم معاشقه با تورو میخواد جوناس
!- اه ادوارد...اگه ترس از کنترل خارج شدن خودم رو نداشتم امکان نداشت صبر کنم. میترسم بهت اسیب بزنم
ادوارد خندید
- هوم پس باید بازم صبر کنیم درسته؟
!- قول میدم خیلی زود...
ادوارد گونه جوناس رو با دندوناش نشوندار کرد
- سر قولت بمون، دفعه بعد بهت آسون نمیگیرم. ضمنا من نگران توام که آسیب ببینی (ادوارد پوزخند شیطنت باری زد و با چشمهای خمار به جوناس نگاه کرد)
!- حتی مردن به دست تو رو با کمال میل مپذیرم
ادوارد دست جوناس رو گرفت و دنبال خودش کشید. روی مبل به حالت نیمه لم داد و جوناس رو توی اغوش خودش گرفت، جوناس با رضایت کامل سر خودش رو روی سینه ادوارد گذاشت
!- صدای ضربان قلبت رو میشنوم اد
- به زودی صدای قلب خودت رو هم خواهی شنید
ادوارد انگشتهای دستش رو توی موهای جوناس فرو کرد و اروم سر و موهاش رو نوازش کرد
- جوناس شاید ندونی اما...
!- میدونم اد...درباره مراسم نامزدیت میدونم. اونشب اینجا شنیدم درباره ش صحبت کردین و میدونم که چقدر از این موضوع ناراحتی
- مطمعن نبودم که شنیده باشی، خودم هم نمیدونستم چطور بهت بگم.
!- میخوای انجامش بدی؟
-باید ی جوری جلوش ر‌و بگیرم.
جوناس دست چپ ادوارد رو با دو تا دستاش گرفته بود و انگشت های کشیده ش رو نوازش میکرد
!- اون دختر زیباست؟
- زیباست و شایسته، اما چیزی نیست که من میخوام
!- فکر میکنی بتونی متقاعدش کنی که فراموشت کنه؟
- درباره گرایش من فقط دوستام میدونن، همونایی که اونشب اینجا بودن. مردم نمیتونن گرایش من رو بپذیرن
با این وجود اگه واقعیت رو به کارولین بگم حتما درک میکنه و متقاعد میشه که نمیتونه با من آینده ی خوبی داشته باشه. من نمیخوام براش نقش همسر رو بازی کنم.
!- میدونی که داری ریسک بزرگی میکنی. نمیتونم بگم که ناراحت نیستم از این مساله اما این برای تو واقعا ریسک بزرگی هست
- درسته، لحظه ای دستت رو گرفتم همه چیز رو پذیرفتم جوناس، حتی مرگ خودم رو، پس رسوایی مساله بزرگی به حساب نمیاد
برای دقایقی بین دو مرد سکوت بود و لذت لمس و نوازش همدیگه. اما سوالی توی سر ادوارد میچرخید که جوناس تا به حال جوابی بهش نداده بود
- جوناس... کنجکاوم بدونم توی اون سه روزی که گم شده بودم و بیهوش بودم چه اتفاقی برام افتاد؟ من هنوز هم چیزی به خاطر نمیارم و تو هم اصلا درباره ش حرفی نزدی
جوناس از اغوش ادوارد جابه جا شد و نشست کنارش.
!- طبیعیه که چیزی یادت نیاد چون تمام مدت بیهوش بودی
- واقعا؟
!- اوهوم واقعا، وقتی اونشب از اسب افتادی سرت به زمین برخورد کرد و تو بیهوش شدی. من تورو به خونه سنگی بردم و گذاشتمت روی تخت. فکر میکردم زود به هوش میای و میخواستم همه چیز رو بعد به هوش اومدنت بگم. چندباری هم تحریک به گاز گرفتنت شدم اما هربار نتونستم.
- در تمام مدت من توی اون خونه بیهوش بودم؟
!- اره همینطوره
- و تو چکار کردی؟
!- سعی کردم وقتی کنارت هستم بوی خونت رو حس نکنم
به همین دلیل دورتر ازت مینشستم و فقط نگاهت میکرد
راستش تو واقعا خیره کننده ای. وقتی بیهوش بودی انگار ی فرشته معصوم روی تخت دراز کشیده و خوابش برده
نمیتونم بگم چقدر از تماشا کردنت لذت میبردم.
- واقعا عجیبه، تیم جستجو با سگها حتی به خونه سنگی هم رفته بودن ولی منو پیدا نکرده بودن
!- چون من اجازه ندادم
- چی؟
!- اون خونه ی اتاقک مخفی داره، فکر میکنم صاحب قبلی به دلایلی اون اتاقک مخفی رو پشت کتابخونه طراحی کرده بود
- واوووو، یعنی داری میگی اونجا ی اتاق مخفی داره؟
!- درسته، من قبل از اینکه سگای تیم جستجو بتونن بوی تورو تشخیص بدن تورو به اون اتاقک بردم و فضای خونه رو با بوی خون گراز وحشی پر کردم، همین سگارو گیج کرد و نتونستن بوی تورو تشخیص بدن و پیدات کنن
ادوارد با چهره هیجان زده به جوناس نگاه میکرد
- واووو
!- اما...وقتی دیدم به هوش نمیای عمیقا نگران شدم، فکر کردم شاید ضربه ای که بهت خورده شدید بوده. نگران شدم و فکر کردم باید تورو برگردونم. خواستم تورو نزدیک عمارت ببرم اما دیدم از دو طرف با سوارهای مسلح محاصره شدم که ممکنه من رو ببینن و جونت به خطر بیفته. تنهای جای امن کنار سیلور پاند بود. گذاشتمت اونجا و از دور مراقب بودم تا سگا و سوارها پیدات کردن
- بهم بگو اون شبی که بهوش اومده بودم تو توی اتاقم بودی؟ من صدای نفس هات رو شنیدم و سرمای نفسهات رو روی صورتم حس کردم
!- میخواستم مطمعن شم که بهوش اومدی و حالت خوبه
- نفس های سردت رو دوست دارم. میخوام همیشه اونا رو روی صورتم حسشون کنم
جوناس به ادوارد نگاه کرد. چشمهای ادوارد مقابل نور کم شمع میدرخشیدن و لبهاش انگار جوناس رو میخواستن. جوناس به ارومی ادوارد رو سمت خودش کشید و لبهاشو به لبهای ادوارد چسبوند. بوسه های طولانی و عمیق...و دستهای کشیده ادوارد که بدن جوناس رو به ارومی نوازش میکردن و بدن هایی که بهم میچسبیدن، نشان از جوانه زدن عشقی عمیق و دیوانه وار میدادن...

Dance with VampireWhere stories live. Discover now