چپتر۱۷: گذشته ی امروز

26 4 0
                                    

..کتابخونه...
جوناس همونطور که ادوارد رو تو اغوش داشت چونه زیباش رو پشت هم بوسید، سرش رو گذاشت روی شونه ادوارد و چشمهاشو بست. ادوارد با نرمی خاصی موها، گردن ، شونه ها و کمر جوناس رو نوازش میکرد، انگار میخواست بند بند وجود جوناس رو با گرمای دستش اروم کنه.
!- کاش زمان همینجا متوقف بشه
-دیشب بارها اسمت رو صدا زدم، بدجور میخواستمت، میترسیدم دیگه هرگز نبینمت
!- متاسفم فرشته من، باید کنارت میبودم اما نمی تونستم
-چرا جوناس؟ چرا نبودی؟
جوناس سرش رو بلند کرد و به چشمهای ادوارد نگاه کرد
!- اجازه نداشتم
ادوارد متعجب شد، با نگاه کنجکاو به جوناس نگاه میکرد
!- تمام این مدت من اینجا بودم اما اجازه نداشتم کنارت باشم. تا این لحظه مجبور بودم از فاصله دور نگاهت کنم. لحظه ای که عموت به سمتت شلیک کرد حتی نتونستم روی پاهام باقی بمونم. برای چند لحظه فکر کردم تو رو از دست دادم و همه جسمم ناتوان شد. گوشهام نمیشنید و چشمهام نمیدید. برای لحظاتی حس کردم همه وجودم در حال تغییره، دستهامو دیدم که دارن کبود میشن. مطمعن بودم که اجازه نمیدادم حتی یک‌ نفر هم اونجا زنده بمونه اد، حتی یک نفر...
ادوارد به سختی دست چپش رو بالا اورد و صورت جوناس رو بین دو دستش گرفت و بوسه ای روی پیشونی مرد مقابلش زد
-نه جوناس، اگه اتفاقی هم برای من بیفته نباید حتی یک قدم نزدیک بشی، حتی یک قدم
!- خودت هم میدونی چنین چیزی ممکن نیست، اگه یکم قبلتر بود پیتر همینگتون الان زنده نبود
ادوارد با چشمهای خمار نوازشگر به جوناس نگاه میکرد
-معشوقه احمق من...
جیوانی در زد، بعد از مکث کوتاهی وارد اتاق شد.
= ادوارد باید بازوت رو پانسمان کنم. آاااااا چرا دستتو رو بالا اوردی، دوباره داره خونریزی میکنه، جوناس لطفا اجازه بده ادوارد‌ بشینه
ادوارد به سمت جیوانی چرخید، اما جوناس اروم از پشت دستهاشو دور بدن و شکم ادوارد حلقه کرد و ادوارد رو به خودش چسبوند و چونه خودش رو روی شونه راست ادوارد گذاشت
!- نه، اجازه نمیدم، لطفا همینطوری دستش رو پانسمان کن
= آه خدای مننننننن، شما دوتا...آه، جوناس الان واقعا دلم میخواد بکشمت، به خاطر تو ما امروز کاملا مردیم و دوباره جون گرفتیم. ویکتورررررررررر...ویکتور، جاناتان، شارون لطفا بیاین داخل من رو از دست این دوتا احمق نجات بدین.
مردان جوان با صدای جیوانی وارد اتاق شدن و با صحنه ی رمانتیک جوناس و ادوارد و عصبانیت جیوانی مواجه شدن.
جاناتان بلند بلند میخندید
• جیوانی چرا انقدر عصبانی هستی؟
*چیزی نیست جان، فقط کمی حسودیش شده، هی ویکتور چرا انقدر برای جیوانی کوتاهی میکنی؟
+ خفه شو شارون، من کوتاهی نمیکنم، این دوتا دیگه شورش رو دراوردن
جاناتان و شارون با ایما و اشاره بهم میخندیدن و این وضعیت جیوانی رو‌ بیشتر عصبانی میکرد. موقع بستن باند دور جراحت، باند رو محکم کشید طوریکه ادوارد ناخوداگاه از درد گفت
-جیوانی ارومتر لطفا
!- جیوانی میشه عصبانیتت رو سر ادوارد خالی نکنی، میتونی هر چی میخوای به من بگی
= قبل اینکه توی مغز هر کدومتون ی تیر خالی کنم جفتتون خفه شید
شارون یواشکی نزدیک گوش جاناتان گفت
*بهتره زودتر ساکت شیم واگرنه ممکنه ی تیر هم سمت من و تو شلیک کنه
جاناتان به زحمت جلو خندیدنش رو میگرفت
+ جیوانی بعد تموم شدن کار ادوارد میریم وایت کت.
= تمومه. میتونی لباست رو بپوشی، چند روز از دستت مراقبت کن و ازش زیاد استفاده نکن
!- این لباس خونی هست اد، بهتره بریم لباس دیگه ای بپوشی، من کمکت میکنم
+ ادوارد ما میریم، تو هم استراحت کن، جوناس کنارت میمونه؟
!- بله میمونم
ادوارد و جوناس به اتاق خواب ادوارد رفتن، فردی و ماریا هم با اجازه وارد اتاق شدن. جوناس و فردی به ادوارد کمک کردن تا لباس هاش رو عوض کنه و لباس راحت بپوشه
ماریا جلوتر میاد
:: قربان، حالتون بهتره؟
-بله ماریا خوبم ، تو و فردی میتونین برین، آقای جوناس کنارم میمونن
جوناس به ادوارد کمک کرد که روی تخت دراز بکشه
:: بله قربان
ماریا فردی رو مرخص میکنه، خودش هم موقع خارج شدن از اتاق به سمت جوناس نگاه میکنه و با اشاره ازش خواهش میکنه که به خارج از اتاق بره. جوناس پشت سر ماریا حرکت میکنه و از اتاق خارج میشن و در رو میبندن.
!- بله ماریا
:: قربان، من میدونم شما چه کسی هستین و چه ارتباطی با جناب لرد دارید. درواقع من مطلع بودم ایشون به زن ها علاقه ای نشون نمیدن و اولین باری که شما رو اینجا دیدم مطمعن شدم که شما دلیل تا صبح بیدار موندن های جناب ادوارد توی اتاق شراب و تمام وقایع اخیر هستید. از همون ابتدا از نگاه شما و جناب ادوارد میتونستم علاقه بینتون رو متوجه بشم. جسارت من رو بپذیرید که انقدر رک صحبت میکنم اما جناب ادوارد برای این خانواده و تمام عمارت و حتی مردم این شهر فرد مهم و مورد احترامی هستن. من شخصا خوشحالم که ایشون بالاخره عاشق شدن و خوشحالم که شخصی که عاشقش هستن هم به همون میزان عاشقشون هست. اما جناب جوناس، لرد ادوارد انسانی بسیار عاطفی و احساسی هستن و من مطعنم به خاطر شما هر خطری رو به جون خواهند خرید، از شما خواهش میکنم هر طور که میتونید از ایشون مراقبت کنید و اجازه ندید اتفاق امروز براشون تکرار بشه. وقتی صدای تیرها رو شنیدم خودم رو مرده فرض کردم چون من ایشون رو از نوجوانی بزرگ کردم در حالیکه خودم دختر جوان و خامی بودم، برای من ایشون مثل برادر کوچکتر یا حتی فرزندم هست و بخش بزرگی از وجود من. به من قول بدید که از جانم مراقبت میکنید
جوناس که تا اون لحظه به تک تک‌ کلمات محترمانه ماریا گوش میداد لبخند ملایمی زد
!- قول میدم ماریا، اگر ادوارد نیمه جان شماست تمام جان منه، من هم بدون اون یک مرده هستم. ممنونم که انقدر به من اعتماد دارین که چنین مسوولیت بزرگی رو به عهده من میگذارین
ماریا با احترام از جوناس تشکر کرد و تعظیم کرد و به طبقه پایین رفت.
جوناس وارد اتاق شد و کنار ادوارد لبه تخت نشست.
!- خوابت میاد؟
-نه
جوناس پاهاش رو روی تخت میگذاره و کنار ادوارد نیم خیز میشه.
-گفتی اجازه نداشتی نزدیکم باشی، اما چرا؟
!- چون به شخصی قول داده بودم
ابروهای ادوارد در هم گره خورد، به سمت جوناس چرخید، به شخصی قول داده بودی؟ چه قولی؟ چه کسی؟؟؟
جوناس از حالت چهره گرفته و ابروهای گره خورده ادوارد خنده ش گرفت و متوجه حس حسادت ادوارد شد
!- فرشته حسود من...نیازی نیست نگران باشی، دونستنش چندان اهمیتی نداره، مهم اینه که تو سالمی و الان کنار منی.
-جوناس طفره نرو لطفا. من دیشب میخواستم برای اخرین بار ببینمت بارها از اعماق قلبم صدات کردم
!- اد...من باید با کسی صحبت میکردم به همین دلیل...
ادوارد از جاش بلند شد و روی تخت مقابل جوناس نشست
-کی جوناس؟ سوئرز شیطان؟
!- نه اد نه عزیزم
-بهتره همه چیز رو بهم بگی جوناس
!- آه ه ه اد، خیلی خوب میگم بهت اما لطفا نگران نشو
-گوش میدم
!- خوب، من صبح دیروز رفتم به دراگون آیز
ادوارد با تعجب زاید الوصفی سر جاش جابه جا شد
-رفتی به دراگون آیز؟؟؟ چرا؟؟
!- میخواستم با عموت حرف بزنم
ادوارد به شدت شوکه شد و از جاش پرید
-شوخیت گرفته جوناس؟؟ تو دیروز صبح رفتی به دراگون آیز با عموی من درباره چی حرف بزنی؟
!- ما
-چی داری میگی!؟ لطفا درست توضیح بده
!- من رفتم به اونجا تا با عموت صحبت کنم و ایشون هم با من صحبت کرد
-بعدش؟؟
!- من همه چیز رو بهشون گفتم و براشون توضیح دادم که چرا نباید دوئل انجام بشه
-صبر کن ببینم، تو به عموم همه چیز رو گفتی؟
!- بله
-یعنی درباره رابطه من و تو همه چیز رو توضیح دادی؟
!- هر چیزی که لازم بود رو برای لرد همینگتون توضیح دادم، بله من بهشون گفتم که چرا تو نمیتونی با دخترش ازدواج کنی چون که ما عاشق هم هستیم و معشوقه تو منم
ادوارد سرجاش خشکش زده بود و مات و مبهوت به جوناس نگاه میکرد
!- لرد همینگتون هم متوجه همه چیز شد، و گفت دوئل انجام میشه چون که باید انجام بشه واگرنه شایعات یورک شایر تمومی نخواهد داشت اما فقط یک دوئل ساختگی خواهد بود، چون مطمعن بود محاله تو بهشون شلیک کنی
-من واقعا نمیفهمم چی میگی، حس میکنم توی سرم انفجار رخ داده، جوناس تو دقیقا چیکار کردی؟ یعنی الان عموی من میدونه من عاشق ی مرد هستم و با ی مرد رابطه دارم، درسته؟
!- بله، کاملا، و البته خیلی هم تعجب نکرد
-باورم نمیشه، چرا جوناس؟ چرا به من چیزی نگفتی؟ من میتونستم به ی روش دیگه حلش کنم
!- ادوارد، عزیزم دیر یا زود همه میفهمن، مادرت، همه عمارت همه مردم یورک شایر همه چیز رو درباره ما میفهمن، این بهترین کار برای اروم کردن همینگتون ها بود، گفتن حقیقت
-عمو ازت چیزی خواست؟
!- شرط گذاشت که تا تموم شدن دوئل بهت نزدیک نشم
-اما چرا؟
!- چون میخواست تو محکم دوئل رو بپذیری و مسوولیت کارت رو به عهده بگیری، فکر کرد اگر من نزدیکت شم منصرفت میکنم یا ممکنه تو رو پنهان کنم. میخواست این دوئل جلوی شاهدا انجام بشه و تیراندازی واقعی صورت بگیره، راستش خیلی بهش اعتماد نداشتم و موقعی که بهت شلیک کرد وقتی روی زانوهات نشستی باورم شده بود که گول خوردم و عموت به قصد کشتن بهت شلیک کرده. برای لحظاتی اماده بودم که همه ادمای اونجا رو بکشم اما زمانی که دیدم از جات بلند شدی فهمیدم که لرد همینگتون مرد منصف و صادقی هست و به حرف خودش عمل کرد. حتی الان براش ارزش به سزایی قائلم اد.
-زبونم بند اومده جوناس... یعنی زمانی که من رفتم به دراگون آیز که با عمو‌ حرف بزنم اون همه چیز رو میدونست
!- درسته میدونست
-پس چرا چیزی ازم نپرسید، حتی عصبانی هم نبود، اوه خدای من باورم نمیشه
!- اد، لطفا اروم باش. مطمعن باش این بهترین کار بود
ادوارد با حالت ناخوشایندی دوباره روی تخت دراز کشید و سرش رو با دستهاش گرفت.
-نمیدونم چی باید بگم، ذهنم بهم ریخت . بهم بگو درباره خودت هم چیزی گفتی؟
جوناس انگشت اشاره خودش رو روی بینیش گذاشت و با اشاره بهش فهموند که چیزی نگه. ادوارد در سکوت به جوناس خیره شد. جوناس با نگاهش ازش خواست که درین باره چیزی نگه.
!- بهتره این بحث رو ادامه ندیم. اتفاقی که باید میفتاد افتاد. تنها چیزی که میخوام اینه که مشکلی برای تو پیش نیاد.
-نمیدونم چطور باید به مادر توضیح بدم.
!- ما میدونستیم قراره با چه چیزایی رو به رو بشیم اد. ویکتور و جیوانی هم همین مشکلات رو داشتن مگه نه؟
-نه به اینصورت، درواقع ویکتور به خاطر جیوانی هیچوقت اعتراف نکرد که به یک مرد علاقه منده و به نوعی شایعات کم کم فروکش کرد.
!- تو چی اد، میخوای محتاط و در خفا باشیم؟
-با توجه به شرایط تو حتی اگه بخوایم هم این موضوع پنهان نمیمونه، مگه نه؟
!- درسته، دیر یا زود همه چیز برملا میشه
-جوناس، نگرانی من به خاطر خودم نیست، من نگران تو هستم عزیزم
جوناس ادوارد رو توی اغوش خودش میکشه، سر مرد توی بغل خودش رو میبوسه. چونه ادوارد رو بالا میاره و توی چشمهای خمار و زیباش خیره میشه
!- هر اتفاقی هم بیفته دست منو رها نکن اد
-هیچوق جوناس هیچوقت
جوناس به ارومی لبهاش رو روی لبهای نرم ادوارد گذاشت و مرد رو چندین بار بوسید، بوسه های طولانی و عاشقانه که تن هر دو مرد رو به تنش مینداخت
!- لبهات طعم بهشت میده اد
-فقط لبهام؟
جوناس خنده شیرینی تحویل ادوارد میده و ادوارد رو روی خودش میکشه
!- بهم نشون بده دیگه کجات طعم بهشت میده فرشته ی من؟
ادوارد خم شد و نقطه نقطه صورت و لب ها و گردن جوناس رو بوسید و با شیطنت خاصی گفت
- بهت نشون میدم چطور باید از عسل لذت ببری
دو مرد همدیگر رو تو اغوش کشیدن و بوسه های زیبایی رو روی لبهای هم میکاشتن

Dance with VampireOù les histoires vivent. Découvrez maintenant