🫀🖤🩸
#EndAgain.1+"اریک؟ بیداری؟"
_"لعنت بهت چارلز! چرا نمیذاری بخوابم؟"
+"باید باهات حرف بزنم؟
_"الان؟"
+"خواهش میکنم"اریک کلافه روی تخت نشست و زمزمه کرد: "بگو چارلز"
چارلز آهی کشید: "خواهش میکنم بیا تمومش کنیم... بذار همچی تو آرامش باشه"
اریک پوزخند زد و دوباره چشماشو بست: "همون حرفای همیشگی... بس کن! خودت میدونی اینبار دیگه کوتاه نمیام... قبول کن ما نژاد برتریم!"+"من نژاد پرست نیستم..."
_"ولی من هستم! ما از اون احمقای بی استعداد بالا تریم... چارلز توی تیم من خدایان افسانه ایی و جهش یافته و کلی موجود برتر هست... میتونستی از اول راه بهتری برای خودت انتخاب کنی"
+"بس کن اریک... ما همه برابریم"
_"هه واقعا؟ یعنی قدرت تلپاتی تو با یه انسان عادی قابل مقایسس؟ البته که نه! ما برتریم"
+"باید ازش درست استفاده کنیم... بذار مثل قبل برگردیم به هم... برگرد به مدرسه"_"چارلز؟ حالت خوبه؟ چی داری میگی... من عمرا همچین کاری کنم... این لشکر و قدرت همینطوری بدست نیومده که برای اهداف صلح آمیز مزخرف از دستش بدم"
+"با رسیدن به این قدرت چی گیرت میاد؟ اینکه آرامش بقیه رو به هم بزنی و جنگ راه بندازی چقد ارزش داره؟"
_"اینکه الان هم نوعای ما آرامش ندارن خوبه؟ اینکه کل دنیا چشمش فقط به چند تا قهرمان مزخرفه خوبه؟ چارلز به خودت بیا... تو استورم الهه طوفان رو داری خب؟ و اونا یه خدای چاق بی ریخت احمق دارن و فک میکنن کل قدرت آب و هوا دست اونه! اونا هیچوقت ما رو درک نکردن... هیچوقت مارو ندیدن"چارلز بغض کرد... حرفای اریک مثل همیشه قلبشو شکست... ناراحت گفت: "باشه اریک! متاسفم مزاحم خوابت شدم... شب بخیر"
و بدون اینکه منتظر هیچ حرف دیگه ایی باشه ارتباط ذهنیشون رو قطع کرد! اریک هوفی کشید و عصبی از بیخواب شدنش بلند شد و سراغ مینی بار گوشه اتاقش رفت... به جای خالی چارلز روی تخت دو نفرش نگاه کرد... با خودش گفت: "احتمالا باید موقع خواب هم کلاه بپوشم"
همه مکالمه اونا فقط توی سرشون بود...اونا خیلی وقت بود که کنار همدیگه، تو آغوش همدیگه نبودن! اونا خیلی وقت بود خودشونو از لذت عشق محروم کرده بودن! دلیلش هم اعتقاداتی بود که داشتن و نمیخواستن بهش پشت کنن! چارلز میخواست یه قهرمان توی چشم همه ملت ها باشه و از رئیس جمهور لوح تقدیر بگیره و اریک میخواست نژاد برترشونو ثابت کنه! حالا قدرت دست اریک بود و کل جهان داشت خودشو برای جنگ با لشکر انجمن برادری آماده میکرد...
و چارلز فقط شب ها میتونست با اریک صحبت کنه تا اون قانع بشه! چون تنها شب موقع خواب بود که اریک اون کلاه رو نمیپوشید و میشد به ذهنش راه پیدا کرد...
اینکه چارلز کنترل ذهن اریک رو به دست نمیگرفت یه قانون نانوشته بینشون بود!
اون هیچوقت قرار نبود کاری به ذهن اریک داشته باشه! و اریک... اریک هم قرار نبود اونو با میزان آهن توی رگهاش کنترل کنه! هردوی این قدرت ها خیلی دردناک بود! و دردناکتر از اینها قدرت عشقی بود که قرار نبود ازش دربرابر همدیگه استفاده کنن! مگر اینکه مجبور بشن... هرچند دیگه عشقی نمونده بود... همه چیز درحال نابودی بود!
اریک حتی یادش نمیومد که آخرین بار کی طعم لب های چارلز رو حس کرده... و چارلز به خوبی تک تک لحظات آخرین بوسه رو یادش بود! اون قویترین ذهن دنیا رو داشت و این نفرین اون بود...!درست چند ماه بعد از مرگ تونی استارک و شکست لشکر تانوس بود که اریک شروع کرد به جمع کردن لشکر خودش! از لوکیِ دنیای موازی گرفته تا واندای دل شکسته و غمگین... واندا دخترش بود و اریک بعد کلی صحبت تونست اینو بهش بفهمونه... اریک پسر ولورین که داکن اسمش بود هم به گروه اضافه کرده بود و از این موضوع خیلی خوشحال بود! داکن یه جهشیافته خیلی خاص حساب میشد... اون مثل یه اسلحه تمام عیار بود... و شاید بدونید که کی اونو تعلیم داده باشه... وینترسولجر! زمانی که باکی بارنز هنوز وینترسولجر بود داکن رو تعلیم داد! و قطعا داکن با اون سه تا چنگال توی دستش خیلی اسلحه خوبیه...
چارلز هم توی این مدت بیکار ننشسته بود! اون هم تیم خودش یعنی 'مردان-ایکس' رو با 'انتقامجویان' متحد کرده بود... با کاپیتان آمریکای جدیدشون هم خیلی دوست شده بود! هنک هم با بروسبنر جور شده بود و درگیر کلی آزمایشات و اختراعات بودن... همچیز داشت برای شکست اریک خوب پیش میرفت... اما نمیشد تلفات جنگ رو در نظر نگرفت! هرچیزی یه تاوانی داشت و هم اریک و هم چارلز خوب میدونستن قراره خیلیا رو از دست بدن...
🫀🖤🩸
YOU ARE READING
End Again (Charles X Erik)
Action(Cherik) -خلاصه: داستان بعد اندگیم اتفاق میوفته و اریک لنشر از ضعف و خستگی قهرمانا استفاده میکنه و میخواد قدرت جهان رو بدست بگیره! اما آیا میتونه؟ نویسنده: ماهور💜 وضعیت: تکمیل شده✅️ -مقدمه: تو عادی دنیا نیومدی که بخوای یه زندگی عادی و یه پایان عاد...