seasons 3 _ 1

99 23 2
                                    

فصل سوم
پارت اول
گردشی در جنگل
وقتی ادام صبح بیدار میشه برای لحظه ای حس میکنه حالش خوبه اما بعد یادش میاد که کجاست, اینقدر
سر جاش میمونه تا دیگه نمیتونه بیشتر از این تحمل کنه. چشم های خواب آلودش و میماله و بلند میشه و
میشینه. نایجل تو اتاق نیست. سرش و به اطراف میچرخونه و بعد تعجب و خوشحالی وجودش و پر
میکنه اما فقط چند لحظه دوام میارن و جای خودشون و به َشک میدن. نمیتونه اینقدر راحت باشه.
به دلایلی آدام برای مدتی ساکت میمونه, تقریبا داره از تنهایی و خلوتش لذت میبره, این اولین بار طی
این چند ساعته که نایجل اینجا جولان نمیده, متاسفانه این, دری و به خاطرات شب گذشته باز میکنه.
آدام پتو و تا زیر چونه اش بالا میکشه و خودشو سر جاش تکون میده. نایجل روی بدنش خیلی سنگین
بود و اون طوری که کنار گوشش صدا میکرد, نفسش و با صدا فوت میکرد و نفس نفس میزد. یکدفعه
آدام احساس میکنه به شدت به لباس هاش نیاز داره. رو لبه تخت خم میشه اما هیچی اونجا نیست. بلند
میشه و برهنه اطراف کلبه راه میره, کابینت ها و کمد و برای پیدا کردن لباسهاش میگرده, بازوهاش و
میماله و سعی میکنه خودشو گرم کنه.
باالخره به سمت دستشویی میره, دست نگه میداره, میترسه که نایجل از اون در بپره بیرون, اما بیشتر از
این نمیتونه تحمل کنه, شاید لباس هاش اون تو باشن.
به اهسته ترین شکل ممکن دستگیره در و میچرخونه, زبونه قفل در تا انتها جمع میشه و در و آهسته باز
میکنه. با خوشحالی میبینه که نایجل اونجا هم نیست. قلبش از شوق اینکه حالا میتونه تنهایی از دستشویی
استفاده کنه میلرزه, با سرعت وارد میشه و بعد میچرخه تا قفل و در و ببنده اما اونجا فقط یک قفل قدیمی
و قالبه و اگه نایجل بخواد میتونه به راحتی با یک لگد در و باز کنه. اما به هرحال آدام قفل در و میبنده.
به سمت توالت میره اما متوقف میشه, پرده قسمت دوش حمام کامل کشیده شده. برای لحظه ای وحشت
محض تمام وجود آدام و میگیره, نایجل حتما کمین کرده و منتظره تا بپره بیرون و موهای آدام یا بازوش
و دوباره چنگ بزنه. آدام نا خودآگاه دستش و روی کبودی بازوش میذاره و آروم ماساژش میده.
نگاهش روی طول اون پرده سبز زیتونی پایین میره, زمین زیر دوش, دورش هیچ لبه ای نداره و آدام
هیچ پایی اونجا نمیبینه. نایجل احتمالا اونجا نیست, ادام پرده و کنار میزنه و از حس لمس خیس ی سرد
پرده چندشش میشه.
کامال خالیه و البته کثیفم هست. آدام از فکر حموم کردن تو اونجا که پر از کپکه و روی دیوارهاش پر از
لکه های زرد و قهوه ایه به خودش میلرزه. ولی به زودی احتیاج داره که حموم کنه. بدنش بوی
اضطراب میده و پوستش بخاطر گذروندن نیمی از روز و یک شب کامل با وحشت, عرق کرده و
چسبناک شده.
با آرامش خودش و تخلیه میکنه, چه شانس کوچک غیر منتظره ای, اشک میریزه, کارش تموم میشه,
داره دستهاش و میشوره, لب پایینش داره میلرزه و قدردانیش و بابت این لحظه با اشک بیرون میریزه.
آدام از قصد سعی میکنه از نگاه کردن به خودش تو آیینه خودداری کنه.
وقتی آدام داره از دستشویی خارج میشه نایجل تازه از در ورودی, وارد کلبه میشه. آدام از ترس یخ
میزنه, به سرعت به سمت در برمیگرده و انتظار داره برای اینکه رفته دستشوییی تنبیه بشه.
نایجل با لبخندی آروم, میگه "لعنتی, چه بدنی عزیزم, بچرخ برام"
گونه های آدام سرخ میشن و بعد آهسته و با حالتی سفت و منقبض میچرخه. نایجل سوتی آهسته میزنه,
جلو میره و بازوش و دور بدن برهنه آدام حلقه میکنه, مرد کوچک و به خودش نزدیک تر میکنه و بوسه
ای رویط رویش موهاش میذاره.
"میدونی؟ اگه الزم نبودلازم باشیم همین االن برت الان ونادم به تخت"
آدام سعی میکنه خودش و از بغل نایجل بیرون بکشه "ن...نه مم
نون, نمیخوام..."
نایجل حرف آدام و قطع میکنه "همینه که هست" و بدون هیچ تالش خاصی آدام و سر جاش نگهمیداره
"باید لباس تنت کنیم, یه چیزی هست که میخوام بهت نشون بدم."
بخاطر اشاره نایجل به لباس آدام ذره ای احساس آرامش میکنه.
"لباسهام کجان؟"
"اونجا زیر تخت, یه چمدونه, درش بیار"
نایجل دور میشه, روی اپن آشپزخونه به جلو خم میشه و مشغول تماشای آدام میشه.
آدام فورا به سمت تخت قدم برمیداره, لباسهاش و میخواد, اما وایمیسته, میترسه که این یک تله باشه,
اگرچه نایجل به نظر آدم رو راستی میرسید, البته به هرحال به جز مورد آدم ربایی.
نایجل میگه " ادامه بده همون جلو وسطهاست"
آدام آهسته خودش و پایین میاره, روی زانوهاش قرار میگیره و به سمت پایین خم میشه دستش ودراز
میکنه و سعی مری کنه یک دسته یا هرچیزی و که بتونه بهش چنگ بزنه و پیدا کنه. انگشتهاش جسم سختی
و لمس میکنن, فاصله ش اینقدر هست که بتونه زیر تخت بهش برسه, اطراف چمدون و لمس میکنه تا
اینکه به لبه ای برجستمیرسه و سعی میکنه با همون لبه چمدون و کم کم بیرون بکشه.
پشت سرش, نایجل آهسته و زنجیر وار داره فحش میده, آدام فورا متوجه میشه که چقدر برهنه است و
بدنش تو چه حالتی قرار گته. االن مدتیه که زانو زده و الان و توی هوا باال گرفته و با تمام بدنشبالا ه خودش و به اطراف تکومیده و دنبال چمدون میگرده.
"خدا لعنتت کنه همین االن گفتم که نمیتونیم کل روالان و تخت بمونیم"



𝑷𝑼𝑵𝑻𝑶 𝑫𝑰 𝑰𝑵𝑽𝑬𝑹𝑺𝑰𝑶𝑵𝑬Where stories live. Discover now