Chapter 1

174 19 5
                                    


[ چپتر اول ]

🔖 ملاقات با بچه‌ی لوس بدخلق ساکت قدبلند! 🔖

𖦹𖦹𖦹𖦹


مدیر ژانگ شیا که شش ماهه باردار بود، دستور داد: "جیاجیا، چرا الان رسیدی؟ راننده بهم پیام داد. الاناست که مدیر جدید بیاد... زود باش تهویه رو روشن کن و آبش رو عوض کن. نمیتونی یکم به درد بخورتر باشی؟!"، اون عجله داشت و هر کارمندی که تازه از راه رسیده بود رو جلوی میز پذیرش گیر میاورد و یه کاری بهش می‌سپرد. اصلا هم براش مهم نبود چطور به نظر میاد.

"خواهر ژانگ، همین الان انجامش میدم. به محض اینکه کارت ورودمو بزنم یه راست میرم سر وقتش." جیا جیا کیفشو زمین گذاشت و سریع رفت تا کارتش رو بزنه. بعدش سریع برگشت تا یه کتری برقی جدید پیدا کنه. برای ده دقیقه هی می‌رفت داخل اتاق مدیر جدید و هی بیرون میومد. سر آخرم کتری برقی جدید رو تو اتاق مدیر گذاشت. کامل هم تمیزش کرده بود.

همون لحظه درهای شیشه‌ای شرکت صدا دادن و از دوطرف باز شدن. ژانگ شیا و جیاجیا برای یه لحظه شوکه شدن. سرشون رو چرخوندن و از بالای شونه‌هاشون نگاهی به اون سمت انداختن. راننده‌ی شرکتشون لائو ژائو رو دیدن که جلوتر راه می‌رفت و راه رو برای فرد پشت سرش باز می‌کرد.

پشت سرش مردی با قد بلند و بدنی ظریف بود. یه شلوار بلند رسمی که خوب اتو شده بود و یه پیراهن سفید و برفی رنگ که یقه‌شو تا آخر بسته بود، به تن داشت. موهاش مثل جوهرِ سیاه، تیره بود؛ یه مرد خوشتیپ و خوش چهره. عینکی با فریم طلایی زده بود و قدم‌هاش خیلی آروم و نرم بود. لبخند جذابش که به آرومی رو لباش نشست، واقعا مسحورکننده بود. زبون ژانگ شیا و جیاجیا با دیدن اون مرد بند اومده بود.


لائو ژائو ناچاراً چشمک می‌زد تا بهشون سیگنال بده که حواسشونو جمع کنن، "شیائو ژانگ، ایشون مدیر گو هستن."

ژانگ شیا به خودش اومد و با دستپاچگی گفت: "مدیر گو. آه صبح بخیر، مدیر گو. اصلا فکر نمیکردم انقدر زود برسین." می‌تونست حس کنه که صورتش از شوک و استرس داغ کرده.

گو چینگ پی با لبخند گرمی گفت: "من معمولاً زود از خواب بیدار میشم. امیدوارم مشکلی برای شماها ایجاد نکنه."

"اصلا! چه مشکلی؟ مد-مدیر گو، من شما رو به اتاقتون راهنمایی میکنم."

گو چینگ‌ پی بهش نگاه کرد، "نیازی نیست، شما باید استراحت کنین. من میتونم از لائو ژائو بخوام تا راهنماییم کنه. باید پنج شش ماهی باشه که باردارید. خانم‌‌‌ـای باردار شادترینن. تو روز اول کاریم با شادی و بشاشی شما روبرو شدم و این نشونه‌ی خیلی خوبیه."

Beloved Enemy (Persian Translation)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant