– خوابم نمیبره.چان با لبخند به پسرکی که توی چهارچوب در اتاقش ایستاده بود نگاه کرد. تیشرت سفید و سادهی بلندش تا روی رونهاش رو میپوشوند و لبهای جلو اومده و موهای به هم ریختهش نشون میداد به اندازهی کافی برای خوابیدن تلاش کرده. دستهاش رو باز کرد تا پسر مقابلش رو به آغوشش دعوت کنه و ثانیهای بعد، فلیکس بعد از بستن در پشت سرش، روی پاهای مرد بزرگتر جا گرفت.
زانوهاش رو دو طرف بدن چان روی صندلی گذاشت و ساق دستهاش روی شونههای پهنش نشست.
ساعت سه صبح بود و اینکه چان هنوز روی تنظیم یکی از آهنگهای آلبوم بعدیشون کار میکرد باعث میشد فلیکس اخمهاش رو توی هم بکشه.
– باید بیشتر استراحت کنی.چشمهای هلالی چان از لبخند ریزتر شد.
– میدونی که تلاش برای اونها رو از استراحت بیشتر دوست دارم.فلیکسی که ابروهاش هنوز به هم گره خورده و لبهاش محکم به هم چسبیده بود کف دست کوچیکش رو با ملایمت روی سینهی چان گذاشت و درحالی که اون رو روی پوست سرد بالا تنهی برهنهی چان به سمت پایین حرکت میداد نفسش رو آزاد کرد.
– استراحت هم تلاش برای اونها محسوب میشه.دست چان پشت گردن فلیکس نشست تا سر پسرکش رو به خودش نزدیک تر کنه و لبهاش رو به گوشش برسونه.
– مطمئنی کسی تو راهرو ندیدت؟صداش به زمزمه شباهت داشت و آزاد شدن نفس گرمش روی پوست لطیف گردن فلیکس باعث میشد پسر توی آغوشش گرما رو بیشتر احساس کنه.
– مراقب بودم... چراغ رو هم روشن نکردم.صورتش رو عقب کشید تا نارضایتی درون چهرهش رو به نگاه چان برسونه.
– ولی ساعت سه کسی جز تو بیدار نیست که من رو ببینه کریس.چان خندید و چشمهای درشت فلیکس روی چال عمیق گونهی اون مرد کشیده شد.
– من رو ببین یونگ بوگ عسلی.
و نگاه پسر کوچکتر با چشمهای براق چان برخورد کرد.– نکنه چیزی ناراحتت کرده که نمیتونی بخوابی؟
فلیکس به سرعت پلک زد و سرش رو به دو طرف حرکت داد.
– اصلا اینطور نیست! فقط...
و نگاهش روی تماس دستش با خطوط شکم چان چرخید.
– فقط دلم تنگ شده بود.اون لحظه دست چان که درحال پیمایش کمر باریک پسرک شیرین روی پاهاش بود فقط میتونست تن کوچیکش رو محکم به سینهی خودش فشار بده تا قلبهاشون به هم برسه.
– چرا انقدر دوست داشتنیای لیکسی؟
YOU ARE READING
SKZ Stories
Fanfictionمجموعهای از نوشتههای کوتاه من، با کاپلهای مورد علاقهم از استریکیدز. اکثر محتواها ساده و البته مختص افراد بالای 18 ساله. لطفا اگه با روحیهتون جور نیست نخونید؛ فکر نمیکنم همهپسند باشه.