– چشمهاتو ببند و تا پنج بشمر!
مینهو حین نگاه کردن به مردی که مقابلش ایستاده بود چند بار پلک زد.
– چرا؟
ابروهای چان به هم نزدیکتر شدن.
– فقط کاری که بهت گفتمو انجام بده!
و مینهو بعد از فرو دادن بزاقش، پلکهاش رو روی هم کشید. هیچوقت نمیتونست چان رو درک کنه. حتی دلیل این که ازش خواسته بود به سرعت به دیدنش بره رو هم نمیفهمید.
– یک...
تا اونجا دویده بود و هنوز نفس نفس میزد.
چان دستهای پسرک مقابلش رو گرفت و پشت بدنش به هم رسوند.
– دو...
استرس مینهو حتی از نفسهاش هم پیدا بود.
مرد بزرگتر مچ دستهای مینهو رو با یک دست گرفته و همونجا ثابت کرده بود.
– سه...
حالا بدنهاشون هم طوری که مینهو بتونه به طور کامل چان رو احساس کنه همدیگه رو لمس میکرد و این باعث میشد تمام تنش به لرزه بیفته.
– چهار...
دست آزاد چان پشت گردن پسر مقابلش نشست و مینهو تونست نفسهای سنگین مرد مورد علاقهش رو روی صورتش احساس کنه.
– پن-
قبل از اینکه اون عدد به طور کامل توسط مینهو ادا بشه، لبهای درشت چان روی لبهاش نشست.
مینهو میتونست سست شدن پاهاش رو احساس کنه. پلکهاش رو که حالا به هم فشرده میشدن به آرومی از هم دور کرد و چان حتی یک نفس هم ازش فاصله نداشت؛ درحالی که چشمهای عجیبش هنوز هم به لبهای نیمه باز مینهو خیره بود.
– گفتی دوستم داری مینهو. و این... جواب من بود.
اون صدای زمزمه مانند این بار قصد داشت گوشهای داغ شدهی مینهو رو به آتش بکشه.
ESTÁS LEYENDO
SKZ Stories
Fanficمجموعهای از نوشتههای کوتاه من، با کاپلهای مورد علاقهم از استریکیدز. اکثر محتواها ساده و البته مختص افراد بالای 18 ساله. لطفا اگه با روحیهتون جور نیست نخونید؛ فکر نمیکنم همهپسند باشه.