زندگی شاد و بینقصی که داشتم، به فاصلهی سقوط یک برگ خشک پاییزی از شاخهی شکستهی درخت، نابود شده بود و کابوس تنها چیزی بود که مهمان شب و روزهام شد.
.
.
.
.
اوایل زمستان بود و برفی که در اولین روزِ دسامبر شروع به باریدن کرده بود، باعث شده بود که جادهها لغزنده بشن و تردد برای رانندگان دشوار. جونگکوک قصد داشت برای یک مأموریت چند روزه به آمریکا بره و برای این که امگای باردارش توی خونه تنها نباشه اون رو به خونهی پدرش آورده بود.یونجون پالتوی خزدار سفیدش رو تا روی بینیش بالا کشیده بود و یک دستش رو روی شکم برآمدهش گذاشته بود و با عشق به چشمانِ نگران آلفاش که داشت توصیههاش رو برای بار صدم توی اون روز تکرار میکرد، نگاه کرد.
" خیلی مواظب خودت باش عزیزم هوا سرده و ممکنه سرما بخوری، خودت که میدونی سرماخوردگی توی این شرایط برات خطرناکه، تنهایی از خونه بیرون نرو و اگر چیزی لازم داشتی از برادرت بخواه تا برات بگیره و تا وقتی من برمیگردم خوب به تغذیت برس، میدونی که دوست دارم یک تولهی تپل و سرحال داشته باشیم.
یونجون لبخند زیبایی به جفت همیشه نگرانش زد و بهش نزدیک شد و لبهاش رو بوسید، جونگکوک هم متقابلاً بوسهی محکمی روی لبهای عشقش گذاشت و بعد از چند ثانیه از هم دیگه جدا شدن. یونجون برای این که خیال جفتش رو راحت کنه با لحن اطمینان بخشی گفت:
" باشه عزیزم، تا وقتی تو بیای مواظب خودم و فرشته کوچولومون هستم، نگران نباش. "
یونجون که میدونست جونگکوک قصد دلکندن ازش رو نداره، برای این که اون دیر به پروازش نرسه، خودش پیشدستی کرد و زودتر از ماشین پیاده شد.
" وایستا عزیزم زمین سُره خودم تا توی خونه همراهت میام. "
یونجون همینطور که عقب عقب میرفت رو به جونگکوک که قصد خروج از ماشین رو داشت، دست تکون داد و گفت:
" مواظب خودت باش آلفای من. "
جونگکوک با این حرف امگاش لبخند عمیقی زد و پیاده شد که پیاده شدنش مصادف شد با صدای جیغِ لاستیک ماشینی که روی زمین یخزده کشیده میشد.
توی پنج ثانیه اتفاق افتاد....فقط پنج ثانیه طول کشید که همهی زندگی و امیدهاش پَرپَر بشه. وقتی به خودش اومد که ماشین از اون جا رفته بود و توی مِه غلیظ خیابون ناپدید شده بود.
گل رُز سفیدش، توی خون خودش غرق شده بود و صدای ضجهها و التماسهای جونگکوک سکوت شبِ سیاه و دلگیر اول دسامبر رو شکسته بود.
"۴ سال بعد"
خسته از مطالعهی زیاد، سرش رو از روی کتابهای قطور و پرمحتوای پزشکیش بالا آورد و با پشت دستهای ظریف و کشیدش، چشمهای خستهش رو ماساژ داد. عضلات کمر و گردنش به دلیل نشستن طولانی مدت روی صندلی گرفته بود و احساس کوفتگی میکرد. بعد از چند ساعت از سرجاش بلند شد و کش و قوسی به بدن لاغرش داد.
YOU ARE READING
Accident
Romanceبعد از گذشت چهار سال جونگ کوک هنوز هم نتونسته بود همسر و جفت اولش رو فراموش کنه آیا این قضیه و راز پنهانی که بین و اون و جفت جدیدش تهیونگ بود، میتونست موجب بهم ریختن رابطهی اون دو بشه؟! "Multishot" Cuple: kookv Genre: omegavers, drama, romance...