Part 2🍯

542 80 6
                                    

صدای هشدار فر، امگای توی فکر رو که به گوشه‌ای از آشپزخونه زل زده بود به خودش آورد و رفت تا کلوچه‌های مخصوصی که برای آلفاش درست کرده بود رو از فر خارج کنه. تهیونگ صبح زود بیدار شده بود تا قبل از رفتنش به بیمارستان برای آلفاش صبحانه‌ای مفصل آماده کنه، امروز باید حتماً هر طوری شده مرخصی می‌گرفت تا کمی به خودش استراحت و بتونه افکار به هم ریخته‌ش رو کمی سامان بده. جونگ‌کوک با موهای ژولیده و چشم‌هایی که هنوز بسته بود از اتاق خارج شد به سختی خودش رو به تهیونگ رسوند و از پشت تن ظریفش رو به آغوش کشید.

" چرا زودتر بیدارم نکردی عزیز؟ "

تهیونگ تکخندی زد و با نوازش دست‌های گره خورده‌‌ی آلفاش که دور کمرش حلقه شده بود گفت:

" ببین کی این حرف رو میزنه! آلفای خواب‌آلوی‌من...تو که هنوزم خوابت میاد و چشم‌هات باز نمیشه!"

جونگ‌کوک نیشخندی زد و با بوسیدن پشت گردن امگاش  لب‌زد:

" دیشب همه‌ی انرژیم رو گرفتی عشقم...ازم چه توقعی داری؟! صبح  انتظار داشتم بعد از باز کردن چشم‌هام تو رو بینیم و ببوسمت. نیاز نبود به خودت زحمت بدی و صبح زود بلند بشی و برام صبحانه آماده کنی"

تهیونگ که با شنیدن جمله‌ی شیطنت‌آمیز آلفاش سرخ شده بود، سری تکون داد و زمزمه کرد:

" دیشب...دیشب بازم کابوس می‌دیدی و خواستم برای بهتر شدن حالت برات از کلوچه‌هایی که دوست داری آماده کنم."

جونگ‌کوک‌ با شنیدن این حرف از تهیونگ‌ اخمی کرد و کمی ازش فاصله گرفت؛ پس باز هم کابوس اون شب رو دیده و ناخواسته امگاش رو با هذیون‌هاش ناراحت کرده بود! شرمنده بود از خودش...از خودش که هنوز هم نتونسته بود با این غم کنار بیاد و جفت جدیدش رو با بی‌قراری‌هاش می‌رنجوند. تهیونگ گناهی نداشت که اون قبلاً آسیب دیده و جفتش رو از دست داده بود. امگای زیباش لایق بهترین‌ها بود و جونگ‌کوک واقعاً عاشقش بود، ولی نمی‌دونست باید با قلب زخم خوردش که هنوزم برای جفت و توله‌ی از دست‌رفته‌ش عزادار بود چیکار می‌کرد. جونگ‌کوک و تهیونگ همون چهار‌سال پیش توی مطب یکی از دوست‌های مشترکشون که روانشناس بود با هم آشنا شده بودن و به مدت یک‌سال فقط دوست‌های معمولی هم بودن، تهیونگ توی اون یک‌سال خیلی به جونگ‌کوک برای بهتر شدن حالش کمک کرده بود و اون خیلی از الهه‌ماه سپاس‌گزار بود که همچین امگای مهربون و زیبایی رو برای تسکین دردش سر راهش قرار داده. تهیونگ همه چیز تموم بود، یک امگای کامل که همه‌ی آلفاها برای به دست آوردنش بی‌قرار بودن، ولی اون جونگ‌کوکِ درمونده رو برای ادامه‌ی زندگیش انتخاب کرده بود تا مرهمی بشه روی درد‌هاش. جونگ‌کوک با شرمندگی سرش رو به زیر انداخت‌ لب زد:

"ببخشید...ببخشید عزیزم...من...من بازم ناراحتت کردم."

تهیونگ که لحن درمونده و ناراحت جفتش رو دید به طرفش چرخید و با گرفتن دستش به چشم‌هاش زل زد.

Accident Where stories live. Discover now