Part 3🍯

821 105 23
                                    



تهیونگ با رسیدن به کلاب جفتش ماشینش رو توی پارکینگ اختصاصی خودش پارک کرد و با خوشحالی به طرف اتاق مدیریت جونگ‌کوک که طبقه‌ی بالای بار قرار ‌داشت و تماماً از شیشه تشکیل شده بود پا تند کرد. همه‌ی بادیگار‌دها و خدمه‌ی اون‌جا تهیونگ رو می‌شناختن و به نشونه‌ی احترام بهش تعظیم می‌کردن و تهیونگ با لبخند مهربونی جواب همشون رو می‌داد. از میون آلفاها، بتاها و امگاهایی که با خوشحالی و بعضاً مست توی هم می‌لولیدن و می‌رقصیدن گذشت، از پله‌های مارپیچی کلاب بالا رفت و بالاخره به اتاق آلفاش رسید. با دیدن جونگوکوک که پشت بهش رو‌به‌روی پنجره‌ی اتاقش انگار داشت با تلفن‌همراهش صحبت می‌کرد، لبخندش عمیق‌تر شد و با شیطنت بدون این‌ که سروصدایی ایجاد کنه در اتاق رو باز کرد و پاورچین‌ پاورچین از پشت بهش نزدیک شد و کف یکی از دست‌هاش رو روی چشم‌های آلفاش گذاشت و با اون یکی دستش گل‌هایی که به‌همراه داشت رو زیر بینیش گرفت. جونگوکوک که به این کار‌های یهویی امگاش عادت داشت و به محض ورودش رایحه‌ی مست کننده‌ی عسلش رو حس کرده بود؛ تک‌خندی زد و با گفتن بعداً باهاتون تماس می‌گیرم تلفنش رو قطع کرد. تهیونگ به‌طور نامحسوسی دم عمیقی از رایحه‌ی دارچین جفتش گرفت و شروع کرده به رایجه‌ گذاری جونگ‌کوک. رایحه‌ی عسلش رو آزاد کرد و تمام بدن آلفاش رو با بوی بدن خودش پوشش داد. قبل از این که سرش توی مؤسسه‌ی تحقیقات شلوغ بشه این کار هر روزش بود. دوست داشت همه بدونن آلفای جذابش جفتِ خودش رو داره و با این کارش امگاهای عشوه‌گری که هر روز برای دیدن جونگ‌کوکش به کلاب‌ می‌اومدن رو از آلفاش دور کنه. لبخند جونگ‌کوک با این کار تهیونگ عمیق‌تر شد و به طرف امگاش چرخید و غرق در چشم‌های دریاییش لب زد:

" عسلی خوش‌بوی من دوباره حسود شده؟! "

تهیونگ که با دیدن جونگوکوک توی اون لباس‌های تماماً مشکی که به‌شدت جذابش کرده، ناخودآگاه برای اغوای آلفاش فرمون بیشتری آزاد می‌کرد جواب داد:

" معلومه که حسودی می‌کنم! دور و برت رو نگاه کن، این‌جا پره از امگاهای زیبا و خوش‌بو که سعی در اغوا کردنت دارن. "

جونگ‌کوک با شنیدن این حرف تهیونگ که با لحن تُخسی بیان شده بود، بلند خندید و با عشق گفت:

" کی گفته من به اون‌ها نگاه می‌کنم؟! اون‌ها هر چقدر هم زیبا باشن چشم‌های من فقط اقیانوس چشم‌های تو رو می‌بینن عزیزدلم. "

تهیونگ پلکی زد و خودش رو به جونگ‌کوک چسبوند و اون رو در آغوش گرفت. برای بر‌طرف کردن خستگیش فقط نیاز به آغوش آلفاش داشت و بس. جونگ‌کوک که با استشمام رایحه‌ی امگاش مست شده بود با بی‌طاقتی سر تهیونگ رو بالا و لب‌هاش رو به بازی گرفت. آلفاش با اشتیاق و به نوبت لب‌ بالا و پایینش رو می‌بوسید و تهیونگ با لذت دارچینش رو همراهی می‌کرد. وقتی زبون جونگ‌کوک برای ورود به داخل دهانش اجازه خواست با شوق لب‌هاش رو از هم فاصله داد و گذاشت آلفاش تمام دهانش رو مزه کنه. بوسه‌شون عمیق‌تر شده و بوی فرمون‌های دارچین و عسلشون تمام فضای اتاق رو در‌بر‌گرفته بود. جونگ‌کوک می‌خواست به باسن تهیونگ چنگ بزنه و ا‌ون رو برای شروع یک عشق‌بازی داغ به‌طرف اتاقِ استراحتش هدایت کنه که با شنیدن تقه‌ای که به در خورد هر دو دست از بوسیدن هم کشیدن و با‌عصبانیت و چشم‌های خمار به یونگی که با نیش‌خندی رو‌ اعصاب وارد اتاق می‌شد نگاه کردن.

" اوه...مثل این‌ که بد موقع مزاحمتون شدم. "

جونگ‌کوک با دیدن نیش‌خند یونگی می‌خواست به سمتش یورش ببره که تهیونگ مانعش شد و دستش رو گرفت.

" تو این‌جا چه غلطی می‌کنی یونگ؟! مگه قرار نبود بری شرکت هواپیمایی دوستت! "

یونگی با بی‌خیالی روی مبل راحتی وسط اتاق نشست و رو‌ به آلفای عصبانی جواب داد:

" زنگ زدم و تلفنی ردیفش کردم رفیق نگران نباش. "

جونگ‌کوک که مرزی تا انفجار از عصبانیت نداشت، پوف کلافه‌ای کشید و رو به تهیونگ که با کنجکاوی به اون دو نگاه می‌کرد گفت:

" از یونگی خواستم تا برامون بلیط هواپیما بگیره و کارای هتل و اقامت هفت روزه‌مون رو توی پاریس اوکی کنه، نظر تو چیه عزیزم؟ دوست داری بریم پاریس یا کشور شهر دیگه‌ای مد نظرته. "

چشم‌های تهیونگ با این حرف جونگ‌کوک درخشید، اون عاشق پاریس بود، ولی با به یاد آوردن مدت کم مرخصیش با ناراحتی زمزمه کرد:

" بهم سه روز بیشتر مرخصی ندادن کوک. "

جونگ‌کوک که برای یک وقت گذروندن با امگاش هفت رو برنامه‌ریزی کرده بود، با شنیدن لحن درمونده و ناراحت امگاش با مهربونی و گفت:

" عیبی نداره عشقم، ناراحت نباش؛ همینم از هیچی بهتره. "

یونگی که تا اون لحظه ساکت بود با تعجب رو به زوج مقابلش غرید:

" سه روز! فقط برای سه روز میخواین این همه راه رو برین پاریس؟! "

جونگوکوک همون‌طور که جفتش رو در آغوش می‌گرفت رو به هیونگ بی‌ملاحظه‌ش چشم‌غره رفت و گفت:

" اره سه روز، مشکلش چیه؟! همین سه روزم کلی میتونه بهمون خوش‌بگذره مگه نه عسلکم؟ "

جونگ‌کوک جمله‌ی آخرش رو روبه امگاش گفت و تهیونگ برای تأیید سر‌تکون داد و رو به یونگی گفت:

" اره هیونگ همین سه روزم میتونه کلی حال و هوامون رو عوض کنه. "

یونگی تسلیم شده دست‌هاش رو بالا برد و گفت:

" بسیار خُب هر جور دوست دارین، پس من میرم تا بلیط برگشتتون رو عوض کنم، شما هم می‌تونید به کارتون ادامه بدین. "

یونگی جمله‌ی آخرش رو با شیطنت گفت و به سرعت صحنه رو ترک کرد و نگذاشت جونگ‌کوک خشمگین که به‌سمتش یورش برده بهش برسه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 16, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Accident Where stories live. Discover now