𝐴𝑝𝑝𝑙𝑒 𝑜𝑓 𝑚𝑦 𝑒𝑦𝑒 ᶜʰᵃⁿᴹⁱⁿ

1.4K 154 73
                                    

𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑴𝒊𝒏
𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆, 𝒔𝒎𝒖𝒕, 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆

~~~~~~~~~~~~

- پس... تو فکر میکنی یه بتایی و نتایج آزمایش‌هات اشتباهه؟

هیونجین درحالی که دوتا کاپ آمریکنو رو از باریستا میگرفت، گفت و به سمت سونگمین چرخید.

- آره. هی این آزمایش‌ها همیشه خطا دارن. تو اینترنت دیدم که یکی نوشته بود بخاطر آزمایش ها همیشه فکر میکرده یه آلفاست ولی در نهایت یه امگا دراومده

- این خیلی مسخره‌ست! چطور میشه خودش نفهمه امگاست؟ فرومون چی؟

سونگمین و هیونجین از کافه بیرون اومد. بتای مو بلند کاپ سونگمین رو بهش داد و خودش هم جرعه ای از کاپ خودش نوشید.

- چرا نشه؟ فرومون بعضی ها ضعیفه بهرحال

- شاید. اما آزمایش تو بهت گفت امگایی. رو چه حسابی میگی بتایی؟ تو همین چند وقت پیش داشتی میگفتی بنظرت بنگ چان جفتته. مگه نگفتی رایحه‌ش رو حس کردی؟

سونگمین شونه هاش رو بالا انداخت و نی رو داخل کاپ آمریکنو فرو کرد.

- من چند سالمه؟ ۲۳. و هنوز هیت نداشتم. فکر نمیکنی یکم دیر شده باشه؟ به علاوه هیچکس تا حالا بهم نگفته که فرومون امگا دارم. و درمورد بنگ چان هم، نمیدونم شاید یه لحظه بوده. تو خودت بتایی و میتونی رایحه هارو تا حدی حس کنی

- دلیل نمیشه. پسر عموی من یه امگاست و تا ۲۲ سالگیش هیت نشد و منم رایحه ها رو خیلی ضعیف حس میکنم. نه اونقدر که بیام بگم این جفتمه

- هیونجین. من یه بتام! مطمئنم! ساعت چنده؟

هیونجین بیخیال بحث کردن با سونگمین شد و به ساعت گوشیش نگاه کرد. سوتی زد و گفت:

- اوه پسر، ساعت ۱۰ شده. من باید برم خونه. مامانم تنهاست

- منم باید برگردم. خیلی خب فردا توی کلاس میبینمت. و یادت نره استاد اوک گفته که پروژه فقط یه هفته فرصت داره

- چی؟! تو اینو الان داری بهم میگی؟

- قبلا بهت گفتم. میتونم با مدرک ثابت کنم ولی تو هیچوقت یادت نمیمونه. بهرحال اینم برای بار سوم گفتم که نگی نگفته بودی. خب. میبینمت. فعلا

و قبل اینکه هیونجین سیل ناسزاها و غرغرهاش رو ردیف کنه، ازش فاصله گرفت و به سمت خونه رفت.

از کوچه پس کوچه ها گذر کرد و وقتی آمریکنوش تموم شد، کاپش رو توی سطل زباله بازیافتی ها انداخت. مسیر خونه‌ش طولانی بود اما همیشه پیاده میرفت. چون از پیاده روی خوشش میومد و اون شب هم همین تصمیم رو داشت ولی انگار اوضاع قرار نبود بر وفق مرادش باشه.

تقریبا اواسط راه بود که سرگیجه گرفت. دلش پیچ میخورد و حس میکرد میخواد بالا بیاره. سرش داغ شده بود و میتونست فرومون خودش رو حس کنه که زیاد تر از حد معمول شده بود.

Stray kids [book]Where stories live. Discover now